حکایت میکنند که شغالی در کنار باغی لانهای داشت و هر روز از سوراخ باغی که مجاور به لانهاش بود، وارد آن میشد و از میوههای باغ سیر میخورد، ضمن اینکه مقدار زیادی از آن میوهها را هم ضایع میکرد.
در زمانهای گذشته و دور گروه زیادی از میمونها که تعدادشان از هزاران تن هم بیشتر بود در کوههای مجاور شهر بزرگی زندگی میکردند و رئیس ایشان میمون پیری بود که در طول عمر خود...
در روزگاران گذشته پادشاهی بود که علاقهی بسیار زیادی به شکار داشت و هر وقت فراغتی بهدست میآورد با همراهی بعضی از نزدیکان و دوستان خود برای شکار و سیر و سیاحت به صحرا میرفت.
در روزگار گذشته برخی از علوم مثل حکمت و یا منطق رونق بیشتری داشتند و علاقمندان نیز به تحصیل و فراگیری آن رغبت بیشتری نشان میدادند. در آن دورانها دانشمندی بود که آن علم را تدریس میکرد.
در زمان حضرت موسی شخصی بود که بسیار زیادهخواه بود و دوست داشت هر آنچه که ندارد را بهدست آورد و آنچه را که نمیداند، بداند و آنچه را که نمیتواند انجام دهد. این شخص که مردی ثروتمند بود...
در زمانهای قدیم، در شهری از شهرهای کشورمان ایران، یکی نفر معرکه گرفته بود و از دزدیهای عجیب صحبت میکرد و از تردستیها و عجایب کار دزدان سخن میگفت تا اینکه به یک خیاط رسید.
حکایت میکنند که در زمانهای قدیم، تعدادی از بوزینگان در کوهی مسکن گزیده بودند و در آنجا امرار معاش میکردند تا اینکه زمستان آمد و آنها همگی روزها را سپری میکردند ولی شبهای آنجا بسیار سرد بود.
در روزگاران خیلی قدیم، در نیشابور پادشاهی بود کم حوصله و تند مزاج. او دلش میخواست که خوی مهربانی و عطوفت داشته باشد، ولی نمیتوانست آنطور که دلش میخواست باشد.
چنین حکایت کردهاند که روزی در شهری بزرگ که در آن طراران و عیاران بسیار زندگی میکردند، مردی روزگار سپری میکرد که بسیار ساده و بخشنده بود. یک روز این مرد برای رفتن به حمام...
در روزگاران قدیم، مرد جوانی بود که بهدنبال کار میگشت و چند روزی را در کارگاه آهنگری کار کرد. سپس با خود گفت: من نمیتوانم روزانه این همه وقت دم کورهی سوزان کار کنم و به فولاد گداخته پتک بکوبم.