میگویند، اگر کسی چهل روز پشت سر هم جلو در خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر به دیدنش میآید و آرزوهایش را برآورده میکند. سی و نه روز بود که مرد بیچاره هر روز صبح خیلی زود...
در قدیم، مردی روستایی جل و پلاسش را برداشت و به ده همسایه رفت و مهمان دوستش شد. نه یک روز، نه دو روز، نه سه روز، چند هفته آنجا ماند. روزی که زن صاحبخانه از پذیرایی او خسته شده بود...
روزی، مادری صاحب دو فرزند دوقلو شد. این دو پسر دوقلو نه تنها از لحاظ شکل و ظاهر شبیه هم نبودند، بلکه از نظر شانس و اقبال هم بههم شبیه نبودند. یکی از این دو برادر خوشقدم و دیگری بدقدم بود.
اگر کسی در ظاهر دست به کاری زند، ولی پنهانی به کاری دیگر مشغول باشد، در اصطلاح میگویند زیر کاسه نیمکاسهای است. یعنی مطلب به این سادگی نیست و فریب و نیرنگی در کار است.
مدتی بود در کافهی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم. دخترهای زیادی میآمدند و میرفتند، اما آنقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان. اما این یکی فرق داشت.
طوبا خانم که فوت کرد، «همه» گفتند چهلم نشده حسین آقا میرود یک زن دیگر میگیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا بهجای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه میرفت سر خاک.
مرد نصف شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش میخوره به کوزهی سفالی گرونقیمتی که زنش خیلی دوستش داشته و میوفته زمین و میشکنه. مرد هم همونجا خوابش میبره.
مردی ثروت زیادی داشت و صاحب قصری مجلل و غلامان و کنیزان بسیاری بود. روزی با خدم و حشم به حمام رفت. وقتی وارد خزینهی حمام شد، غلام مخصوصش قلیان جواهرنشانی را برایش چاق کرد.
در روزگاران گذشته و در روستایی سرسبز مردمانی مهربان در کنار یکدیگر زندگی میکردند. عدهای از ایشان که در صحرا با یکدیگر کار میکردند در هنگام ظهر و وقت خوردن غذا کنار هم مینشستند...
در زمانهای قدیم، از ساقهی کفش برای پنهان کردن سلاح استفاده میشد. این سلاحها برای دفاع از خود یا حمله به دشمن مورد استفاده قرار میگرفت. خنجر، سنگ یا ریگ از جمله سلاحهایی بود که در ساقهی کفش پنهان میشد.