داستان کوتاه انتخاب‌های زندگی

داستان کوتاه انتخاب‌های زندگی
جری از آن دسته انسان‌هایی بود که رفتارش همیشه برای ما موجب شگفتی می‌شد. هر روز سرشار از روحیه از وقایع مثبت اطرافش تعریف می‌کرد، برخوردش با کارمندان محبت‌آمیز و آمیخته با احترام بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پدربزرگ و نوه‌ی کوچکش آرین

داستان کوتاه پدربزرگ و نوه‌ی کوچکش آرین
پدربزرگ و نوه‌ی کوچکش آرین در حال قدم زدن در پارک بودند که به حوض وسط پارک رسیدند. سر و صدای پسربچه‌هایی که مسابقه‌ی قایقرانی راه انداخته بودند توجه آن‌ها را جلب کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه علف‌های هرز

داستان کوتاه علف‌های هرز
روزی شیوانا همراه شاگردانش در حال عبور از کنار مزرعه‌ای بود. صاحب مزرعه به محض مشاهده‌ی شیوانا از آن‌ها دعوت کرد تا به خانه‌ی او بروند و قدری استراحت کنند. شیوانا پذیرفت و همگی به خانه‌ی کشاورز رفتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک لیوان شربت

داستان کوتاه یک لیوان شربت
من به نظافت و ترتیب خانه بسیار اهمیت می‌دهم. در آن حد که وقتی دو پسرم شروع به دویدن و بازی در خانه می‌کنند استرس عجیبی مرا فرا می‌گیرد و از این می‌ترسم که نکند پای آن‌ها به وسیله‌ای بخورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آنتونی رابینز و کمک به دیگران

داستان کوتاه آنتونی رابینز و کمک به دیگران
آنتونی رابینز ماجرایی رقت‌انگیز از دوران بچگی‌اش به‌خاطر دارد. زمانی که آنتونی کودکی بیش نبود، پدر و مادرش سخت کار می‌کردند تا بتوانند خانواده را سر پا نگهدارند. متاسفانه وضعیت مالی آن‌ها...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرمرد نقاش و دانته گابریل روستی

داستان کوتاه پیرمرد نقاش و دانته گابریل روستی
روزی پیرمردی سالخورده نزد نقاش بزرگ «دانته گابریل روستی» رفت و به او چند صفحه نقاشی نشان داد و گفت: این‌ها را خودم کشیده‌ام. به نظر شما آیا این نقاشی‌ها ارزشمند هستند؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه وصیتنامه‌ی آلفرد نوبل

داستان کوتاه وصیتنامه‌ی آلفرد نوبل
لودویک، برادر آلفرد فوت کرده بود، اما روزنامه‌ها به اشتباه گمان بردند که فرد فوت شده آلفرد است. از این رو زمانی که او روزنامه‌های صبح را ورق می‌زد، از تیتر صفحه‌ی اصلی شگفت زده شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه به رگ غیرتش برخورده است

داستان کوتاه به رگ غیرتش برخورده است
روزی غلامی را به بازرگانی برای فروش عرضه داشتند. از خوبی‌های غلام چنین گفتند که وقتی رگ غیرتش به جنبش درآید، به تنهایی کار چهل تن را می‌کند. بازرگان که همیشه برای تجارت در سفر بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه صدایش صبح بلند می‌شود

داستان کوتاه صدایش صبح بلند می‌شود
در روزگاران گذشته، دزدی وارد شهر بزرگی شد، گشتی در بازار شهر زد و فهمید مردم این شهر دادوستد پررونقی دارند و روزانه پول زیادی در بازار ردوبدل می‌شود. دزد تصمیم گرفت شب...
دنباله‌ی نوشته