داستان کوتاه سعادت ما کجاست؟

داستان کوتاه سعادت ما کجاست؟
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گاو هستم، پدر گوساله

داستان کوتاه گاو هستم، پدر گوساله
در یک مدرسه‌ی راهنمایی دخترانه در منطقه‌ی محروم شهر خدمت می‌کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم. قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش‌آموزان به حیاط مدرسه بروند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دریای عشق و عاشقی

داستان کوتاه دریای عشق و عاشقی
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تامل برانگیزی به صورت شعر در مورد جوان عاشقی هست که به عشق مشاهده‌ی معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کشاورز و مکر دزدان

داستان کوتاه کشاورز و مکر دزدان
کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همان‌طور که با بزغاله به‌سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله‌ی آن فرد را بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سقراط و دانش‌آموز مشتاق

داستان کوتاه سقراط و دانش‌آموز مشتاق
زمانی دانش‌آموز مشتاقی بود که می‌خواست به خرد و بصیرت دست یابد. به نزد خردمندترین انسان شهر، سقراط، رفت تا از او مشورت جوید. سقراط فردی کهنسال بود و درباره‌ی بسیاری مسائل آگاهی زیادی داشت.
دنباله‌ی نوشته