داستان کوتاه هنوز رژیم داری

داستان کوتاه هنوز رژیم داری
جوان‌تر که بودم، واسه خرج و مخارج تحصیلم مجبور شدم توی یه رستوران کار کنم. من اون‌جا گارسون بودم. رستوران ما به مرغ سوخاری‌هاش معروف بود. البته نمی‌شد از سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌هاش هم گذشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چارلی پارکر

داستان کوتاه چارلی پارکر
دیشب خواب چارلی پارکر رو دیدم، اون نابغه بود، توی ساکسیفون زدن کسی به گرد پاش هم نمی‌رسید. خواب دیدم توی کلاب نیو مورنینگ نشستم و چارلی پارکر داره یه آهنگ جاز اجرا می‌کنه.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرمرد کفاش و آرامش

داستان کوتاه پیرمرد کفاش و آرامش
در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می‌کرد. او همیشه شادمانه آواز می‌خواند، کفش وصله می‌زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده‌ی خویش باز می‌گشت. و اما در نزدیکی بساط کفاش...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سوء تفاهم

داستان کوتاه سوء تفاهم
همه چی با یه سوء تفاهم ساده شروع شد. درست وقتی که اونو به یه فنجون چایی از فلاسک کوچولوی داخل کوله‌پشتیم دعوت کردم. همه من و فلاسکمو می‌شناختن، یه دانشجوی مهندسی که پاتوقش کتابخونه‌ی دانشکده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرغ همسایه غاز است

داستان کوتاه مرغ همسایه غاز است
برخی همواره از آن‌چه که دارند ناراضی هستند و گمان می‌کنند که دارایی دیگران نسبت به اموال خودشان بیشتر و برتر است. آدم‌های خود کم‌بین و حریصِ به مال دیگران، حتی مرغ همسایه را به شکل غاز تصور می‌کنند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آرتورشاه

داستان کوتاه آرتورشاه
هیچ‌وقت اون کریسمس یادم نمی‌ره. وقتی به دنیا اومدم پدرم اسمم رو گذاشت آرتور، به‌خاطر علاقه‌ای که به آرتورشاه داشت! هر وقت بغلم می‌کرد می‌گفت: آرتورشاه، پسرم تو باید سعی کنی همیشه برنده باشی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرام و معرفت

داستان کوتاه مرام و معرفت
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره‌گردی به گوشم رسید. آقا این بسته نون چند؟ فروشنده با بی‌حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن. پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمی‌شه کمتر حساب کنی؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

داستان کوتاه رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد
روزی روزگاری، رمالی بود که با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد ساده‌لوح، روزگار می‌گذراند. روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت که خیلی به فکر مال‌اندوزی بود. رمال از این ویژگی تاجر استفاده کرد و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان
نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزه‌ای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیه‌اش می‌زدود.
دنباله‌ی نوشته