داستان کوتاه روش شناخت شیطان

داستان کوتاه روش شناخت شیطان
روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تا زمانی که انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر برنگردد. نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی برداشت و به راه افتاد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نردبان کدام دیوار

داستان کوتاه نردبان کدام دیوار
استادکار ماهری در دهکده‌ی شیوانا بود که می‌توانست گاری‌هایی با چرخ‌های محکم و روان بسازد، طوری‌که سال‌ها برای صاحبش بچرخد و مشکلی پیش نیاید. این استاد درودگر...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جوانمردی پوریای ولی

داستان کوتاه جوانمردی پوریای ولی
هنگام سحر و اذان، در تاریک و روشن بامداد، مردی تنومند و بلند قامت از خانه‌ای بیرون آمد و قدم در کوچه‌ای تنگ نهاد. از میان دیوارهای کوتاه و بلند شهر گذشت و به مسجد آن شهر نزدیک شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چنار در خانه‌اش را نمی‌بیند

داستان کوتاه چنار در خانه‌اش را نمی‌بیند
نقل کرده‌اند دو نفر با هم بسیار صمیمی بودند. یکی از آن‌ها ناچار شد برای درس خواندن به سفر دور و درازی برود. دوست دیگر در شهر خودش، یعنی شهر مرو ماند تا دوستش درسش را بخواند و برگردد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه انشای پسرک دبستانی درباره‌ی ازدواج

داستان کوتاه انشای پسرک دبستانی درباره‌ی ازدواج
موزو انشا: عزدواج! هر وقت من یک کار خوب می‌کنم، مامانم به من می‌گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می‌گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده‌ام و مامانم قول پنج‌تایش را به من داده است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زن نژادپرست و مرد سیاه‌پوست

داستان کوتاه زن نژادپرست و مرد سیاه‌پوست
یک زن تقریبا پنجاه ساله‌ی سفیدپوست به صندلیش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد سیاه‌پوست است. با لحن عصبانی مهمان‌دار پرواز را صدا کرد. مهمان‌دار از او پرسید مشکل چیه خانم؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عروسی

داستان کوتاه عروسی
در ایستگاه کوچکی میان رم و ژن، رئیس قطار در کوپه‌ی ما را باز کرد و به کمک یک روغنکار دوده‌زده، پیرمرد یک چشمی را به تو کشید. همه هم‌صدا گفتند: «خیلی پیر است!» و نیشخندی زدند.
دنباله‌ی نوشته