داستان کوتاه کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد

داستان کوتاه کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد
می‌گویند یک بازرگان شاگردی داشت که مثلا وقتی به او می‌گفت: سماور را روشن کن! او پس از لحظاتی برمی‌گشت و می‌گفت: روشن کردم. حالا چه کنم؟ بازرگان می‌گفت: خب، آیا آب ریختی داخل سماور؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه انگشت انگشت مبر، تا خیک خیک نریزی

داستان کوتاه انگشت انگشت مبر، تا خیک خیک نریزی
روزی و روزگاری در شهری بازرگانی زندگی می‌کرد که پول و ثروت را از همه چیز بیشتر دوست می‌داشت. بازرگان شنید که در یکی از شهرهای دوردست نفت را به بهای ارزان می‌فروشند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید

داستان کوتاه هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید
روزی یک مرد روستایی همراه با پسر جوانش تصمیم گرفتند به سفر بروند. پدر سفره‌ای پر از نان همراه برداشت و گفت که آب هم بین راه پیدا می‌شود. آن‌ها حرکت کردند و در حال گذر از کوچه و باغ بودند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

داستان کوتاه گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
روزی روزگاری، رستم پهلوان نامدار ایرانی تازه از جنگ با افراسیاب پهلوانی تورانی بازمی‌گشت. رستم در این جنگ توانسته بود افراسیاب را شکست دهد و به‌همین دلیل سرخوش و راضی وارد ایران شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک صبر کن و هزار افسوس مخور

داستان کوتاه یک صبر کن و هزار افسوس مخور
پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال‌های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین و ناراحت بودند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر چیزی تازه‌اش خوبه الا دوست

داستان کوتاه هر چیزی تازه‌اش خوبه الا دوست
روزی روزگاری، دو دوست قدیمی که سالیان سال با هم دوست و یار بودند و به‌قول معروف نان و نمک یکدیگر را خورده بودند شروع به کار معامله و دادوستد کردند. این دوستان هر چند وقت یک‌بار با یکدیگر معامله می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کفگیر به ته دیگ خورده

داستان کوتاه کفگیر به ته دیگ خورده
از زمان‌های قدیم تا همین الان برای پخت زیاد برنج از قابلمه‌های بزرگی به‌نام دیگ استفاده می‌کنند که جنس آن‌ها معمولا از فلز مس است. برای کشیدن و هم زدن غذای درون دیگ هم از کفگیر فلزی استفاده می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فواره چون بلند شود، سرنگون شود

داستان کوتاه فواره چون بلند شود، سرنگون شود
هنگامی که هارون الرشید خلیفه‌ی دولت عباسی بود، وزیر کارآمد و با ذکاوتی به نام جعفر برمکی داشت، که خیلی مورد توجه و علاقه‌ی هارون الرشید بود. یک روز هارون الرشید با جعفر برمکی...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاقبت گرگ زاده گرگ شود

داستان کوتاه عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می‌بردند و سر راه غافله‌ها را گرفته و به قتل و غارت می‌پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. فرماندهان اندیشمند کشور، برای مشورت به گردهم نشستند.
دنباله‌ی نوشته