داستان کوتاه روی طناب ارزن پهن کردن

داستان کوتاه روی طناب ارزن پهن کردن
یک روز گرم و تابستانی ملانصرالدین در حال استراحت بود و لم داده بود که تق تق در خانه به صدا درآمد. ملا خیلی خسته بود و اصلا نمی‌خواست بلند شود و در را باز کند. پس با بی‌میلی بلند شد و به سمت در رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نه کور می‌کند، نه شفا می‌دهد

داستان کوتاه نه کور می‌کند، نه شفا می‌دهد
روزی قصابی چشمش درد می‌کرد و حسابی سرخ شده بود، به‌طوری که به‌خوبی اطرافش را نمی‌دید، برای همین مغازه‌اش را بست و یک‌راست به مطب حکیم‌باشی رفت. حکیم‌باشی از دوستان قدیم قصاب بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نه نر نر است، نه ماده ماده

داستان کوتاه نه نر نر است، نه ماده ماده
در زمان‌های قدیم خسروپرویز بر ایران حکومت می‌کرد. یک روز که خسروپرویز در قصر به‌همراه همسرش بازی فرزندانش را نگاه می‌کرد و لذت می‌برد، یکی از نگهبانان قصر وارد شد و گفت: ماهیگیری آمده...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه وقتی همه کدخدا باشند، ده ویران می‌شود

داستان کوتاه وقتی همه کدخدا باشند، ده ویران می‌شود
روزی از روزها، پادشاهی با وزیر کاردانش به شکار رفته بود. شاه قصد داشت همراه وزیرش به دل کوه و دشت بزند تا آهو شکار کند. وزیرش با این‌که می‌دانست پادشاه تنبل آن‌قدر تند و زبل نیست که...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر چه کنی به خود کنی

داستان کوتاه هر چه کنی به خود کنی
درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی. اتفاقا زنی مکاره این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید. وقتی شعرش را شنید گفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر وقت کسی شدی، بگو خراب کنم

داستان کوتاه هر وقت کسی شدی، بگو خراب کنم
روزی جوانی به قصد تکمیل علم و دانش خود، ترک خانواده و شهر خود را کرد و به شهر بزرگ‌تری رفت. جوانک وقتی به شهر جدید آمد مشکلات زیادی داشت. او هیچ کاری نداشت. پس درآمدی هم نداشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من می‌گم نره، تو می‌گی بدوش

داستان کوتاه من می‌گم نره، تو می‌گی بدوش
در دوره‌ای که نادر افشار پادشاه ایران بود، حکایت‌های جالبی نقل شده است. نادرشاه مرد جنگ بود و بیشتر عمر خود را صرف لشکرکشی‌های مختلف کرد و تا توانست تمام ایران را تحت فرمان خود درآورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر قاطر کسی را رم ندهی، کسی با تو کاری ندارد

داستان کوتاه اگر قاطر کسی را رم ندهی، کسی با تو کاری ندارد
یکی بود، یکی نبود. در شبی از شب‌ها ملانصرالدین و زنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می‌زدند. همسر ملا پرسید: تو می‌دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر ‌آدم می‌آورند؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شاه می‌بخشد، شیخ علیخان نمی‌بخشد

داستان کوتاه شاه می‌بخشد، شیخ علیخان نمی‌بخشد
پس از شاه عباس دوم صفوی، پسر بزرگش شاه سلیمان بر تخت سلطنت نشست. وی وزیر توانمند و کاردانی به نام شیخ علی‌خان زنگنه داشت که فرمانروای حقیقی ایران به‌شمار می‌رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هم از گندم ری جا مانده، هم از خرمای بغداد

داستان کوتاه هم از گندم ری جا مانده، هم از خرمای بغداد
روزی روزگاری، در زمانی که اعراب تازه ایران را فتح کرده بودند و دین اسلام تازه وارد ایران شده بود، مسلمانان عرب خیلی دوست داشتند بر ایران که سرزمین آباد و خوش آب و هواتری بود حکومت کنند.
دنباله‌ی نوشته