داستان کوتاه شاخ و برگ

داستان کوتاه شاخ و برگ
یک روز گرم، شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن برگ‌های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را ددمنشانه و با غرور خاصی تکرار کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه برو کشکت را بساب

داستان کوتاه برو کشکت را بساب
می‌گویند روزی مرد کشک‌سابی نزد شیخ بهایی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چگونگی ثروتمند شدن مرد میلیاردر

داستان کوتاه چگونگی ثروتمند شدن مرد میلیاردر
مرد میلیاردری در حال سخنرانی برای مردم بود. او خطاب به حضار گفت: از بین شما خانم‌ها و آقایان، آیا کسی هست که دوست داشته باشد جای من باشد، یعنی یک فرد پولدار و موفق؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مشکل چاه آب روستا

داستان کوتاه مشکل چاه آب روستا
در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیرقابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره‌ی کار را به آنان بگوید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یا این یا باز هم این

داستان کوتاه یا این یا باز هم این
شیوانا از راهی می‌گذشت. پسر جوانی را دید با قیافه‌ای خاک‌آلوده و افسرده که آهسته قدم برمی‌داشت و گه‌گاه رو به آسمان می‌کرد و آه می‌کشید. شیوانا کنار جوان آمد و از او پرسید: غمگین بودن حالت خوبی نیست.
دنباله‌ی نوشته