داستان کوتاه راز خوشبختی

داستان کوتاه راز خوشبختی
بازرگانی پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا این‌که سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله‌ی کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آرزوهایی که حرام شدند

داستان کوتاه آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می‌کند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم. لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد. بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اعتماد به نفس مدیر ورشکسته

داستان کوتاه اعتماد به نفس مدیر ورشکسته
مدیر شرکتی روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر می‌کرد که آیا می‌تواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه. بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سرنوشت عجیب آدولف هیتلر

داستان کوتاه سرنوشت عجیب آدولف هیتلر
روزی روانپزشک بیمارستان نظامی شهر پازه‌ والک در شمال آلمان متوجه شد اکثر سربازان تحت درمان او تمارض می‌کنند تا دوباره به میدان نبرد اعزام نشوند، اما ماجرای یک کمک سرجوخه‌ی نابینا فرق می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه وصیت‌های پدری به پسرش

داستان کوتاه وصیت‌های پدری به پسرش
پدری هنگام مرگ به فرزندش گفت: فرزندم تو را سه وصیت دارم. امیدوارم به این سه وصیت من توجه کنی. اگر خواستی ملکی بفروشی، ابتدا دستی به سر و رویش بکش و بعد آن را بفروش!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه به دنبال ستارگان

داستان کوتاه به دنبال ستارگان
به مدت چندین سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنیا فرستاده شده بود. من برای این‌که نزدیک او باشم، به آن‌جا نقل مکان کردم و این در حالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شمع خاموش فرشته

داستان کوتاه شمع خاموش فرشته
مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه ساله‌اش را بسیار دوست می‌داشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد. پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی‌اش را دوباره به‌دست آورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ادوین هربرت لند و ذهن باز یک کودک

داستان کوتاه ادوین هربرت لند و ذهن باز یک کودک
در سال ۱۹۲۶، ادوین هربرت لند، پس از یک سال تحصیل در دانشگاه هاروارد، ترک تحصیل می‌کند تا خودش بر روی پولاریزاسیون نور تحقیق کند. دو سال بعد، او فیلتر پولاریزه‌ی‌ نور را اختراع و ثبت می‌کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کجا هستید

داستان کوتاه کجا هستید
آورده‌اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت‌وگویی به شرح زیر صورت گرفت: بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می‌تونم ازت بپرسم؟ شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
دنباله‌ی نوشته