داستان کوتاه ریختن آب پشت سر مسافر

داستان کوتاه ریختن آب پشت سر مسافر
در زمان حمله‌ی اعراب به ایران، «هرمزان» سردار ایرانی و حاکم خوزستان تسلیم نشد و به مبارزه در شهری دیگر ادامه داد. در نهایت دستگیر شد و قبل از این‌که خلیفه او را بکشد، آب برای نوشیدن درخواست کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تنبل‌خانه‌ی شاه عباسی

داستان کوتاه تنبل‌خانه‌ی شاه عباسی
شاه عباس کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه‌ی اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده‌اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد. سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین‌طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ماست و خیار ناصرالدین شاهی

داستان کوتاه ماست و خیار ناصرالدین شاهی
می‌گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره‌های خوراک درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آن‌چه رعیت می‌خورند را میل فرمایند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت
در زمان عضدالدوله‌ی دیلمی مرد ناشناسى وارد بغداد شد و گردنبندى را که هزار دینار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولى مشترى پیدا نشد. چون خیال مسافرت مکه را داشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه افسانه‌ی فداکاری زنان

داستان کوتاه افسانه‌ی فداکاری زنان
بر بالای تپه‌ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه‌ای قدیمی‌ و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه‌ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه‌ی مباهات و افتخارشان است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و تاسیس رصدخانه

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و تاسیس رصدخانه
خواجه نصیرالدین طوسی در صدد بود تا بتواند رصدخانه‌ای را ایجاد کند. او از خان مغول درخواست کمک کرد ولیکن هلاکوخان قبول نمی‌کرد. روزی که دوباره بحث در این موضوع درگرفت هلاکوخان به خواجه گفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان عطاملک جوینی‌

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان عطاملک جوینی‌
عطاملک جوینی که یکی از وزیران دربار هلاکوخان بود و کتاب تاریخ جهانگشای او معروف است‌، روزی گرفتار غضب پادشاه می‌شود. برادرش به خدمت خواجه نصیرالدین طوسی رسید و او را از مسئله آگاه کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان ابن ابی الحدید

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان ابن ابی الحدید
روزی ابن ابی الحدید به اتفاق برادرش در واقعه‌ی بغداد گرفتار شدند و می‌خواستند آن‌ها را بکشند. ابن علقمی به خدمت خواجه نصیر می‌رسد و می‌گوید دو نفر از فضلا که بر بنده حق عظیم دارند گرفتار شده‌اند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چرا به لوله‌های آب، شیر آب می‌گویند؟

داستان کوتاه چرا به لوله‌های آب، شیر آب می‌گویند؟
در سال‌های دور ایران، تنها دو شهر بیرجند و تبریز آب لوله‌کشی داشتند که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند و در کلان شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبود استفاده می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ناصرالدین شاه و مرد ذغال‌فروش

داستان کوتاه ناصرالدین شاه و مرد ذغال‌فروش
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه‌ی سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشی افتاد. مرد ذغال‌فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاک ذغال‌ها بود.
دنباله‌ی نوشته