در دورهای که نادر افشار پادشاه ایران بود، حکایتهای جالبی نقل شده است. نادرشاه مرد جنگ بود و بیشتر عمر خود را صرف لشکرکشیهای مختلف کرد و تا توانست تمام ایران را تحت فرمان خود درآورد.
یکی بود، یکی نبود. در شبی از شبها ملانصرالدین و زنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف میزدند. همسر ملا پرسید: تو میدانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم میآورند؟
پس از شاه عباس دوم صفوی، پسر بزرگش شاه سلیمان بر تخت سلطنت نشست. وی وزیر توانمند و کاردانی به نام شیخ علیخان زنگنه داشت که فرمانروای حقیقی ایران بهشمار میرفت.
روزی روزگاری، در زمانی که اعراب تازه ایران را فتح کرده بودند و دین اسلام تازه وارد ایران شده بود، مسلمانان عرب خیلی دوست داشتند بر ایران که سرزمین آباد و خوش آب و هواتری بود حکومت کنند.
روزی روزگاری ملانصرالدین در روستایی ساکن شده بود و به خوبی و خوشی با همسایگانش زندگی میکرد. او آنقدر همسایهی خوب و مهربانی بود که گاه مورد سوء استفادهی همسایگان قرار میگرفت.
روزی روزگاری، نوجوانی بههمراه پدر و مادرش به سفر کربلا رفت، نوجوان که علی نام داشت وقتی از سفر بازگشت لقب کربلایی علی گرفت و در طی سالها مردم لقب او را برای اینکه راحتتر بیان کنند...
روزی بهرام گور که از پادشاهان ساسانی بود با ملازمان خود به شکار رفت. او در آن روز گورخرهای زیادی را شکار کرد و به همین علت اطرافیان مدام مهارت او را تحسین میکردند.
در زمانهای قدیم بازرگان ثروتمندی زندگی میکرد که بسیار در تجارت موفق بود و پسری داشت که بسیار تنبل و تنپرور بود و دنبال کسب روزی نمیرفت. تاجر دوست داشت به پسرش راه و رسم تجارت را بیاموزد.
آوردهاند که شبی دزدی به قصد دزدی به هر طرف میرفت. بین راه گذر او بر کارگاه ابریشمبافی افتاد که لباسی لطیف و زیبا میبافت و انواع نقش و نگارهای زیبا و دلفریب در آن بهکار میبرد.
بر اساس نظر کارشناسان در ضربالمثل باج به شغال نمیدهیم نکتهای وجود دارد و آن این است که در اصل کلمهی شغال درست نیست و شغاد صحیح است که به زمان زندگی رستم، پهلوان نامدار ایرانی بازمیگردد.