در قدیم یکی از اعتقادات زنان این بود که اگر به شوهر مغز خر بخورانند، وی مطیع و زیردست زن میشود. رمالی این دستور را به زنی میدهد. زن کلهی خری را بهدست آورده و موهایش را کز داد.
فرمانروای جدیدی به شهر ملانصرالدین آمده بود و هر یک از بزرگان شهر مجبور بودند طبق آداب و رسوم آن زمان، به دیدن حاکم بروند و برایش هدیهای ببرند. ملانصرالدین این کارها را دوست نداشت.
میگویند روزی پادشاهی برای سرکشی به مناطق مختلف شهر و دیار خود لباس مبدل پوشید و از قصر بیرون شد. چندی نگذشته بود که در میانهی راه شخصی را دید که گلیم کهنهای را روی زمین انداخته است.
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود. اول گفتند زنی از اهالیِ جورجیا، همسرم باشد. خوشگل و پولدار، قرار بود خانهای در سواحلِ فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروتِ کروکیِ جگری.
سالها پیش یکی از مدیران ارشد یک شرکت نفتی تصمیم اشتباهی گرفت و به همین سبب بالغ بر دو میلیون دلار خسارت بر آن شرکت وارد شد. جان دی راکفلر مدیرعامل وقت شرکت بود.
در روزگاران گذشته آب آشامیدنی و آب کشاورزی ایران از قنات بهدست میآمد. یکی از کارهای خیر نیکوکاران هم کندن چاه آب و کندن قنات بود تا به مردم آب برسانند. روزی نیکوکاری تصمیم گرفت...
یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت ۲ شب تصمیم نگیر، فقط بخواب. پرسیدم چرا؟ گفت که به نظر من یه هورمونی بعد از ساعت ۲ تو بدنت ترشح میشه که باعث میشه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی...
اولین باری که دزدی کردم هفت سالم بود، شایدم هشت سال، لقمههای همکلاسیم رو میدزدیدم، آخه خیلی خوشمزه بودن، بعد از اون دیگه دستم به دزدی عادت کرد، همه کار میکردم، جیب میزدم، کف میرفتم.
وقتی بیست سالم بود، همان روزهایی که همه چیز طعم تازهای داره و بهمعنای واقعی جوان هستی، واسه اولین بار گلوم پیش یکی گیر کرد. از اون عشقهای اساطیری، عاشق زیباترین دختر دانشکده شدم.
در زمانهای نهچندان دور، هر روستایی صاحبی داشت که به او خان میگفتند. مردم روستا مجبور بودند هر سال مقداری از گندم و جو و میوههایی را که با زحمت بهدست میآوردند، به خان بدهند.