روزی امتحان جامعهشناسی ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که ۱۰ سوال از تاریخ کشورها خواهد داد. دکتر بنیاحمد فقط یک سوال داد و رفت: مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
مسئول تست آبغوره و سرکههای یک کارخانهی سرکهسازی میمیرد. مدیر کارخانه دنبال یک مسئول تست دیگر میگردد تا او را استخدام کند. یک فرد مست با لباس ژنده و پاره برای گرفتن شغل درخواست میدهد!
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران دربارهی ناشنواییاش چیزی بگوید و برای آنکه بیمار هم نفهمد او صدایی را نمیشنود، باید از پیش پرسشهای خود را طراحی کند.
در زمانهای دور، پادشاهی کارهایی عجیب میکرد و هر روز بهشکلی مردم را آزار میداد. یک روز که خزانهی دولت در حال خالی شدن بود، دستور داد که ماموران در شهر بروند و هر که را که عیبی در بدن دارد...
پیرزنی را برای شهادت به دادگاهی دعوت کرده بودند. نماینده دادستان رو به پیرزن شاهد کرد و گفت: شما میدانید من کی هستم؟ حاج خانم فرمودند: بله پسرم. شما فرزند عمه نرگس سبزیفروش هستی.
لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است. متن زیر، نوشتهی اوست: در میزگردى که دربارهی «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایی لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى و البته کمى بدجنسى از او پرسیدم...
روزی دم یک روباه در حادثهای قطع شد. روباههای گروه پرسیدند دمت چه شد؟ چون روباهها از نسلی مکار هستند، گفت: خودم قطعاش کردم. گفتند: چرا؟ این که بسیار بد است و...
روزی زنی از خواب بیدار میشود و در آینه نگاه میکند و متوجه میشود که فقط سه تار مو روی سرش مانده. به خود میگوید: فکر میکنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟ همین کار را میکند و روز را بهخوشی میگذراند.
روزی در یک مراسم مهمانی دست یک پسربچه که در حال بازی بود در یک گلدان کوچک و بسیار گرانقیمت گیر کرد. هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید.
کسی سراغ گردوفروشی رفت و گفت: میشود همهی گردوهایت را رایگان به من بدهی؟ گردوفروش با تعجب به او نگاه کرد و جوابی نداد. دوباره پرسید: میشود یک کیلو گردو مجانی به من بدهی؟