در پنجمین سالی که به به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت.
محلهی سیچان (در اصفهان) بهدلیل دور بودن از رودخانهی زاینده رود با نهرهایی که به «مادی» شهرت دارند تغذیه میشده است و تعداد زیادی از این مادیها در محله مشاهده میشود.
ژاپن تسلیم شد، با دو میلیون کشته و یک کشور مخروبه! محاکمهی امپراتور و پایان یا ابقای امپراتوری را بر عهدهی ژنرال مک آرتور گذاشته بودند. آرتور درخواست کرد که با امپراتور دیدار کند.
یک روز صبح در سرمای شدید مونیخ آلمان من کودکی ۸ ساله بودم، لباسهایم هم آنقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم. خانهیمان هم که یک اتاق کوچک بود. من و خواهر و برادر و مادرم زندگی میکردیم.
دو برادر بودند که کت و شلوار میفروختند. یکی شهرام و یکی بهرام. شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت میداد و همیشه آخر مغازه مینشست. مشتری که میومد شهرام با زبان بازی جنس رو نشون میداد.
روزى شاه عباس صفوی به شیخ بهایى گفت: دلم میخواهد تو را قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سروسامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.
مردى مجوز مهاجرت از آلمان به روسیه را کسب کرد. هنگام خروج از آلمان در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد. یک مجسمه دید و از او پرسید: این چیه؟! مرد گفت: شکل سوالت اشتباهه آقا. بپرس این کیه.
نادرشاه افشار جنگهای زیادی با امپراطوری روسیه و امپراطوری عثمانی داشت. در جریان یکی از این جنگها در سرحدات شمالی ایران، جنگ به بنبست رسید و هیچ یک از طرفین نمیخواست خود را شکست خورده بداند.
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند رانندهی مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند.
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند، تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی میرفتند، مبلغ کمی پول میداد تا غذا بخرد.