گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانهی مردی زندگی میکرد. زیرک دربارهی زندگی خود چنین میگوید: هرگاه مرد صاحبخانه خوراکی برای روز دیگر نگه میداشت...
داستانکهای مرد بخیل و شیرینتر از جان، گردوی بیمغز، در هر حال بدبختیم، عاقبت به خیر، طرز نگاه، مکالمهی یک ایرانی با یک آلمانی، چهار عنصر عشق، حمام آخرت و...
داستانکهای خدای گرگها و گوسفندان، مسائل ساده را پیچیده نکنید، حیات و جهان، خلاصی الاغ، پادشاه و وزیر عاقل، پیرمرد و شکلات، سنگ حسرت، مردم اینجا چقدر مهربانند و...
داستانکهای خواب قیامت، منبر و درخت چنار، اول اختلاس و بعد نماز و توبه، از قضاوت مردم نترس، بزرگترین بازیگر، حجاج و دیوانه، فقیر و هندوانهفروش، باخت گری کاسپارف و...
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر، بار داشت و چهل بندهی خدمتکار. شبی در جزیرهی کیش مرا به حجرهی خویش درآورد. همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که...
در یوگسلاوی رسم بود که دانشجویان خارجی پس از فراغت از تحصیل به دیدار رهبر آن زمان یوگسلاوی برده میشدند و او برایشان سخنرانی میکرد. مطابق همین رسم ما را هم به دیدار مارشال تیتو بردند.
روزی هارون الرشید، بهلول را خواست و او را بهسمت نمایندهی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر...
روزی سه ملا با هم خربزه میخوردند و فقیری در طرف دیگر، آنها را نظاره مینمود. برای آنکه هیچکدام دلشان نمیآمد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت: روایت است از چیزهایی که...