دکتر مرتضی شیخ، پزشک انساندوستی است که در دوران کودکی من در مشهد مشغول طبابت بود و کسی از اهالی مشهد نیست که نامی از او یا خاطرهای از او نداشته باشد یا نشنیده باشد.
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس آمریکا میرود و به صاحب سالخوردهی آن میگوید: باید دامداریات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدر بازدید کنم.
قاضی از زوج سالخورده پرسید: بعد از این همه سال زندگی، چرا حالا میخواهید از هم جدا شوید؟ زن سالخورده پاسخ داد: جناب قاضی، تا یک ماه پیش اصلا به چنین چیزی فکر نمیکردم.
معلمی از دانشآموزانش خواست تا در مورد زندگی و مرگ انشا بنویسند. آنچه در ادامه آمده انشای یکی از دانشآموزان است و طوری معلم را تحت تاثیر قرار داد که...
در زمان کریم خان زند مرد سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان مردم به سیاه خان شهرت داشت. وقتی که کریم خان می خواست بازار وکیل شیراز را بسازد...
یک نفر بود که فقط و فقط مخلص سن جوزپه بود. هر چی دعا و نیایش بود، فقط برای سن جوزپه میکرد. برای سن جوزپه شمع روشن میکرد. برای سن جوزپه صدقه جمع میکرد.
برتا، زن فقیری بود که کاری نمیکرد جز نخ ریسیدن. چون ریسندهی ماهری بود، یک روز که داشت میرفت، برخورد به نرون، امپراتور روم، و بهش گفت: خدا اونقدر بهت سلامتی بده...
دیوژن یا دیوجانس از فیلسوفان مشهور یونان است که در قرن ششم پیش از میلاد مسیح میزیست. دیوژن پیرو فلسفهی کلبی بود و چون کلبیها معتقد بودند که غایت وجود، در فضیلت و فضیلت...
در این ضرب المثل بهجای سنگ، گاهی کلمهی سیب را هم بهکار میبرند، ولی صحیح آن از نظر ریشهی تاریخی همان کلمهی سنگ است که احتمالا بعدها سیب را بهعلت مدور بودن جایگزین سنگ کردهاند.
میگویند روزی خان یک آبادی به خانهی کدخدا میرود. ساززن آبادی پیش خان میآید و یک پنجهی عالی ساز میزند. خان که خوشش آمده بود، وعده میدهد، سر خرمن که شد، یک خروار گندم به ساززن بدهد.