داستانکهای شیخ بایزید و امام جماعت، دروغ در لباس حقیقت، یک فوت دو فوت، ناسپاس، هدیه متعلق به کیست؟، کشتن گورباچف، آدمهای بلاتکلیف، موتور بابا، تیلیت و ماهیگیری
مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیدهی او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند، گفت بر او هیچ تاوان نیست.
روزی یک شکارچی از جنگل رد میشد که شیر درنده ایرا دید که برای شغالی خط و نشان میکشد. شغال به لانهاش رفت ولی شیر همچنان به نعرههایش ادامه داد و شغال را به مبارزه دعوت کرد.
میگویند اسعد پاشا والی دمشق میان سالهای ۱۷۴۳ تا ۱۷۵۷ میلادی، بهسبب کمبود شدید خزانهی ولایت نیازمند پول شد. اطرافیانش پیشنهاد کردند که بر بافندگان دمشق مالیات تازهای وضع کند.
داستانکهای موقع اذان ظهر بود، كمربند، منتظر اتوبوس، اسکندر مقدونی و سرباز، لالایی آرامبخش، میرم خونهی بابام، ناپلئون بناپارت و مادر سرباز، کسری و خوانسالار و...
داستانکهای دست خدا، تاریکی چشم دل، دسته کلید، امام محمد غزالی و دزدها، مادر دروغگو، دکتر و خانم، پیرمرد، وبا و حماقت، دو شکارچی و همه بهدنبال یک لقمه نان
زمانی که ابوعلی سینا از همدان از علاء الدوله گریخت و به بغداد رسید، در کنار شط مردکی بود که آن هنگام شلوغ بود و ادویه میفروخت و دعوی طبیبی میکرد. ابوعلی زمانی آنجا توقف کرد.