داستان کوتاه جنگ بدترین فکر بشر است

داستان کوتاه جنگ بدترین فکر بشر است
امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم... که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا می‌کرد. ماریا... ماریا... و بعد جلو چشمان من مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کم‌سنی در آن بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه صلاح‌الدین و انگشتر کمال

داستان کوتاه صلاح‌الدین و انگشتر کمال
روزی صلاح‌الدین ایوبی فرمانده‌ی مسلمانان در جنگ‌های صلیبی، به‌خاطر کمبود بودجه‌ی نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت تا شاید بتواند پولی برای ادامه‌ی جنگ‌هایش بگیرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امان از ذات خراب

داستان کوتاه امان از ذات خراب
پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ می‌کرد: ‌‌‌‌‌گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به‌طور مخفیانه مرتب به آن‌جا رفت و آمد می‌کرد و به بچه‌هایش می‌رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راه گوساله

داستان کوتاه راه گوساله
روزی، گوساله‌ای باید از جنگل بکری می‌گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله‌ی بی‌فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد! روز بعد، سگی که از آن‌جا می‌گذشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهترین جشن تولد

داستان کوتاه بهترین جشن تولد
هرگز آن روز را که مادرم مجبورم کرد به جشن تولد دوستم بروم، فراموش نمی‌کنم. من در کلاس سوم خانم بلاک در ویرچیتای تگزاس بودم و آن روز دعوتنامه‌ی فقیرانه‌ای را که با دست نوشته شده بود، به خانه بردم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پدرخوانده

داستان کوتاه پدرخوانده
در یکی از شهرهای ایتالیا جوانی بود به نام آلفردو. آلفردو دکه‌ی کوچکی داشت که در آن عرق سگی می‌فروخت. او هر بطری عرق سگی را به قیمت دو لیره می‌فروخت. هزینه‌ی تولید عرق سگی چیزی حدود ۱/۸ لیره بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آهو در طویله‌ی خران

داستان کوتاه آهو در طویله‌ی خران
صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد و او را به طویله‌ی خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می‌گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند.
دنباله‌ی نوشته