داستان کوتاه قاضی القضات شدن شیخ بهایی

داستان کوتاه قاضی القضات شدن شیخ بهایی
روزى شاه عباس صفوی به شیخ بهایى گفت: دلم می‌خواهد تو را قاضى القضات کشور نمایم تا همان‌طور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سروسامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شهادت پیرزن در دادگاه

داستان کوتاه شهادت پیرزن در دادگاه
پیرزنی را برای شهادت به دادگاهی دعوت کرده بودند. نماینده دادستان رو به پیرزن شاهد کرد و گفت: شما می‌دانید من کی هستم؟ حاج خانم فرمودند: بله پسرم. شما فرزند عمه نرگس سبزی‌فروش هستی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قضاوت بهلول

داستان کوتاه قضاوت بهلول
هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید. اطرافیان او همه با هم گفتند عادل‌تر از بهلول سراغ نداریم، او را انتخاب نمایید. خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه صد رحمت به دزد سر گردنه

داستان کوتاه صد رحمت به دزد سر گردنه
در روزگار قدیم، جز چارپایان وسیله‌ای برای سفر کردن وجود نداشت و راه‌ها پر از خطر بود. مردم به‌صورت کاروان به سفر می‌رفتند تا بتوانند با راهزن ها مقابله کنند. یک روز دو نفر که از کاروان جا مانده بودند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شهادت درخت

داستان کوتاه شهادت درخت
در زمان‌های گذشته، در شهر طبرستان یک قاضی عادل به‌نام ابوالعباس رویانی زندگی می‌کرد، که بسیار هوشیار و با درایت بود و به همین خاطر حکم‌های عادلانه‌ای نیز می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ویرگول

داستان کوتاه ویرگول
گفته‌اند که وقتی، یکی از افسران جوان گارد نیکلای اول (امپراتور روسیه) به گناهی متهم شد و خشم امپراتور را چنان برانگیخت که فرمان داد تا بی‌درنگ به دوردست‌ترین نقاط سیبری تبعیدش کنند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه انگشتر الماس و عدالت کریم خان زند

داستان کوتاه انگشتر الماس و عدالت کریم خان زند
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به‌نام «شوکت» در زمان کریم خان زند زندگی می‌کرد. انگشتر الماس بسیار گران‌قیمتی ارث پدر داشت، که نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی کسی را سرمایه‌ی خرید آن نبود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت
در زمان عضدالدوله‌ی دیلمی مرد ناشناسى وارد بغداد شد و گردنبندى را که هزار دینار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولى مشترى پیدا نشد. چون خیال مسافرت مکه را داشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهلول در محضر قاضی

داستان کوتاه بهلول در محضر قاضی
آورده‌اند که در شهر بغداد تاجری بود که به امانت‌داری و مروت و انصاف و مردم‌داری شهره‌ی شهرشده بود و بیشتر اجناس مطلوب آن زمان را از خارج وارد می‌نمود و با سود مختصری به مردم می‌فروخت.
دنباله‌ی نوشته