داستان کوتاه صد رحمت به دزد سر گردنه

داستان کوتاه صد رحمت به دزد سر گردنه
در روزگار قدیم، جز چارپایان وسیله‌ای برای سفر کردن وجود نداشت و راه‌ها پر از خطر بود. مردم به‌صورت کاروان به سفر می‌رفتند تا بتوانند با راهزن ها مقابله کنند. یک روز دو نفر که از کاروان جا مانده بودند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شهادت درخت

داستان کوتاه شهادت درخت
در زمان‌های گذشته، در شهر طبرستان یک قاضی عادل به‌نام ابوالعباس رویانی زندگی می‌کرد، که بسیار هوشیار و با درایت بود و به همین خاطر حکم‌های عادلانه‌ای نیز می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ویرگول

داستان کوتاه ویرگول
گفته‌اند که وقتی، یکی از افسران جوان گارد نیکلای اول (امپراتور روسیه) به گناهی متهم شد و خشم امپراتور را چنان برانگیخت که فرمان داد تا بی‌درنگ به دوردست‌ترین نقاط سیبری تبعیدش کنند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه انگشتر الماس و عدالت کریم خان زند

داستان کوتاه انگشتر الماس و عدالت کریم خان زند
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به‌نام «شوکت» در زمان کریم خان زند زندگی می‌کرد. انگشتر الماس بسیار گران‌قیمتی ارث پدر داشت، که نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی کسی را سرمایه‌ی خرید آن نبود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت
در زمان عضدالدوله‌ی دیلمی مرد ناشناسى وارد بغداد شد و گردنبندى را که هزار دینار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولى مشترى پیدا نشد. چون خیال مسافرت مکه را داشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهلول در محضر قاضی

داستان کوتاه بهلول در محضر قاضی
آورده‌اند که در شهر بغداد تاجری بود که به امانت‌داری و مروت و انصاف و مردم‌داری شهره‌ی شهرشده بود و بیشتر اجناس مطلوب آن زمان را از خارج وارد می‌نمود و با سود مختصری به مردم می‌فروخت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خر ما از کرگی دم نداشت

داستان کوتاه خر ما از کرگی دم نداشت
قضا را شخصی به نام مهرک که پسر یک نفر بازرگان بود و پس از مرگ پدر تمام مال و میراث را در راه مناهی و ملاهی بر باد داده بود، بر اثر توصیه و سفارش مادرش نزد شمعون یهودی صراف ثروتمند بلخ رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ماست‌ها را کیسه کردن

داستان کوتاه ماست‌ها را کیسه کردن
در زمان پادشاهی مظفرالدین شاه قاجار، اداره‌ی شهر تهران را به فردی نظامی به‌نام «مختارالسلطنه» سپرده بودند. مختارالسلطنه مرد بی‌گذشت و سختگیری بود. اَخم و تَخم می‌کرد و سر سازگاری با بازاری‌ها را نداشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کریم خان زند و مرد مال‌باخته

داستان کوتاه کریم خان زند و مرد مال‌باخته
مردی به دربار خان زند می‌رود و با ناله و فریاد می‌خواهد تا کریم خان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می‌شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می‌شنود و می‌پرسد ماجرا چیست؟
دنباله‌ی نوشته