داستان کوتاه اگر بشود، چه شود

داستان کوتاه اگر بشود، چه شود
روزی، ملانصرالدین به شهری ساحلی سفر کرد. ملا که تا آن موقع دریا را ندیده بود، وقتی به کنار دریا رسید، خیلی تعجب کرد و از دیدن این همه آب، که انتهایش معلوم نبود و تا چشم قادر به دیدن بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چیزی که عوض داره گله نداره

داستان کوتاه چیزی که عوض داره گله نداره
روزی، ملانصرالدین بعد از یک روز سخت کار کردن در زمین کشاورزی به خانه آمده بود و چون خیلی خسته بود، خواست استراحت کند. ملا تازه خوابش برده بود که یکی شروع به کوبیدن درب خانه‌اش کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه در دروازه رو می‌شه بست، اما دهان مردم را نه

داستان کوتاه در دروازه رو می‌شه بست، اما دهان مردم را نه
روزی ملانصرالدین تصمیم گرفت تا برای دیدن مادرش عازم سفر شود. او با این خیال وسایلش را جمع کرد و در خورجین الاغش گذاشت، اما همین که خواست از در خانه خارج شود، پسرش گفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سر شاخه نشسته از بیخ می‌برد

داستان کوتاه سر شاخه نشسته از بیخ می‌برد
می‌گویند روزی ملانصرالدین رفته بود به باغی تا کمی از میوه‌های آن باغ را بدزدد. ملا رفته بود روی شاخه‌ی درختی نشسته بود، میوه می‌چید و می‌خورد که از بد روزگار صاحب باغ از راه رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دعوا سر لحاف ملانصرالدین بود

داستان کوتاه دعوا سر لحاف ملانصرالدین بود
روزی روزگاری، در یک شب سرد زمستانی، که به شدت برف می‌بارید و کسی از شدت برف و بوران جرات بیرون رفتن از خانه‌اش را نداشت، ملانصرالدین در کنار خانواده‌اش شام خورد. سپس به زیر کرسی رفت تا بخوابد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه لباس نو، بخور پلو

داستان کوتاه لباس نو، بخور پلو
ملانصرالدین تمام روز در مزرعه کار می‌کرد. خسته و عرق کرده بود و لباس و کفشش را گل و لکه پوشانده بود. ماه رمضان بود و از آن‌جا که او روزه گرفته بود، بسیار گرسنه بود. اما سرانجام، تقریبا غروب آفتاب بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شده ملانصرالدین، الاغی را که سوار شده، حساب نمی‌کند

داستان کوتاه شده ملانصرالدین، الاغی را که سوار شده، حساب نمی‌کند
روزی روزگاری، ملانصرالدین معروف که همه با شخصیت خاصش آشنا هستند مدتی در یک روستا ساکن بود، ملا با زحمت و تلاش صاحب خانه و زندگی، زمین کشاورزی و دامپروری مختصری شده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند

داستان کوتاه کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند
روزی روزگاری، ملانصرالدین که با رفتارهای عجیب و غریبش خیلی معروف است، در باغچه‌ی گوشه‌ی حیاط خانه‌اش چند ساقه مو را قلمه زد. ملا چند هفته‌ای از آن‌ها مراقبت کرد تا جوانه زدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان‌های کوتاه ملانصرالدین

داستان‌های کوتاه ملانصرالدین
ملانصرالدین مردی ساده‌لوح و بذله‌گوست که در فرهنگ‌های ایرانی، افغانستانی، عربی، ترکیه‌ای، ازبکی، قفقازی، هندی، پاکستانی، بوسنیایی، بلغارستانی و یونانی شناخته شده و دوست‌داشتنی است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من از تو پول خواستم، نه فتوا

داستان کوتاه من از تو پول خواستم، نه فتوا
روزی ملانصرالدین معروف و مشهور به یک میهمانی دعوت شد. از قضا میهمانی برای خداحافظی عده‌ای که عازم سفر حج بودند ترتیب داده شده بود. در زمان‌های قدیم چون مسافرت‌ها با اسب و شتر انجام می‌شد...
دنباله‌ی نوشته