ناصرالدین شاه قاجار در ۲۵ تیر سال ۱۲۱۰، در روستای کهنمو در نزدیکی اسکو یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی زاده و در ۱۲ اردیبهشت سال ۱۲۷۵ و در ۶۵ سالگی بهدست میرزا رضا کرمانی در شهر ری کشته شد.
این ماجرای واقعی در مورد شخصی بهنام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه در مدرسهی مروی تهران بوده و ظاهرا آدم بسیار فقیری بوده است. یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامهای بنویسد.
ناصرالدین شاه قاجار در سومین سفرش به اروپا از کارخانهها و مراکز صنعتی دیدار کرد. وی در آلمان برای نخستین بار در یک کارخانهی تولید وسایل برقی، پنکه دید که البته مدتی قبل در اروپا اختراع شده بود.
ناصرالدین شاه به کریم شیرهای گفت: نام ابلهان عمده تهران را بنویس! کریم گفت: به شرط آنکه نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی! شاه به کریم شیرهای قول داد.
میگویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفرههای خوراک درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند را میل فرمایند.
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکهی سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد. مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاک ذغالها بود.
در سال ۱۲۷۴ هجری قمری و در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار اولین خط تلگراف بین قصر گلستان و باغ لالهزار کشیده شد. پس از آن قراردادهایی با شرکتهای خارجی بسته شد...
ناصرالدین شاه به فراست دریافته بود که اطرافیانش همگی از مردم بیشخصیت و نوکرمآب هستند. حکایت زیر که سر پرسی سایکس در کتاب خود آورده، نمونهای از طرز فکر شاه و قضاوت او...
نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر اروپایی خود رفت، در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه از او پذیرایی شد. بعد از مراسم شام، اعلیحضرت سلطان صاحبقران به قضای حاجتش نیاز افتاد.
ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد. رجال مملکت هم برای تهیهی آش جمع میشدند و هر یک کاری انجام میدادند.