مرد جوان، وقتی که پسربچهای بود قصههای زیادی دربارهی جویبار فراموشی شنیده بود و حالا که زن و دو فرزندش را در زلزله از دست داده بود، بار دیگر به یاد جویبار فراموشی افتاده بود.
سالها قبل، بیشتر مردم کشور روسیه خیلی فقیر بودند، عدهی زیادی از آنها با بیچارگی زندگی میکردند. گروهی از این آدمهای فقیر دهقان بودند. از صبح تا شب در مزرعه کار میکردند و جان میکندند.
گویند که در دو طرف درب ورودی کاخ سلطان محمود غزنوی، دو مستمند نشسته بودند. یکی چاپلوس بود و هر کس که رد میشد، از وزیر و وکیل و سلطان با چربزبانی چیزی کاسب میشد؛ اما دیگری ساکت بود.
در گذشته بازرگانی ثروتمند در خانهای بزرگ زندگی میکرد. روزی از روزها که بازرگان در حیاط خانهاش نشسته بود، صدای غلام ویژهی خود را شنید که با ناله میگفت: قربان بدبخت شدیم.
در گذشته مردی تهیدست با خانوادهاش زندگی میکرد. مرد آنقدر فقیر بود که به جز نان و مقداری ماست، غذای دیگری نداشتند. حتی گاهی همان را هم نداشتند و شبها با شکم گرسنه میخوابیدند.
تری فاکس یک ورزشکار کانادایی بود که پس از موفقیتهای متعدد در عرصهی ورزش دانشگاهی برای پیوستن به جمع حرفهایها خود را آماده میکرد. روزی تری بهخاطر پا درد شدید به پزشک مراجعه کرد.
ماجرا به مردی بهنام جانگ یوهوا برمیگردد که همسرش از سال ۲۰۰۰ میلادی طی حادثهای به کما میرود، اما این مرد کشاورز چینی با تلاشهای مستمر خود همسرش را که سالها در اغما بود و...
زن و شوهری میخواستند به دیدار دوستی بروند که در چند کیلومتری خانهی آنها زندگی میکرد. در راه به یاد آوردند، باید از پلی قدیمی بگذرند که ایمن بهنظر نمیرسید. با یادآوری این موضوع...
ضرب المثل مگر سر آوردهای که بیشتر در تهران و مناطق شمالی و شمال غرب ایران مصطلح است، هنگامی بهکار میرود که شخصی سرزده وارد شود و مطلب کم اهمیتی را بدون تمهید مقدمه و...
در عصر جاهلیت که مردم بتپرست بودند، هر کدام بتی میساختند و آن را عبادت میکردند. برخی از این بتها از جنس سنگ و گل بود و برخی از چیزهای دیگر، اما در این میان مردی بود که نخلستان بزرگی داشت.