داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود به‌اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همین­طور که انوشیروان و بزرگمهر پیش می‌رفتند تا به شکارگاه برسند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کار درست را انجام بدهیم

داستان کوتاه کار درست را انجام بدهیم
یکی از بهترین و قابل توجه‌ترین کشتی‌های غلامرضا تختی با پتکوف سیراکف قهرمان نامدار بلغارستانی بود. هر دو به دور نهایی رسیده بودند. شگرد سیراکف فن بارانداز سریع بسیار فنی بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نه خانی آمده، نه خانی رفته

داستان کوتاه نه خانی آمده، نه خانی رفته
مردی، خیلی دلش می‌خواست ثروتمند بشود و مثل خان‌ها زندگی کند. اما نه پول زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. برای همین، با صرفه‌جویی زیادی زندگی می‌کرد، تا شاید پولی پس‌انداز کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر مردی بزنش

داستان کوتاه اگر مردی بزنش
چوپانی تعریف می‌کرد: سال‌ها پیش من و چوپان دیگری به‌نام فتح‌اله که همسن پدر من بود، گله‌ی روستا را به چرا می‌بردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانه‌ی آبی بود، بین دو ده از سالیان دور...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دوستی خاله خرسه

داستان کوتاه دوستی خاله خرسه
پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی می‌کرد. این پیرمرد از مال دنیا همه چیز داشت، ولی خیلی تنها بود،‌ چون در کودکی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟

داستان کوتاه جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟
فصل بهار بود و مورچه‌ای کوچک در تلاش برای جمع‌کردن آذوقه و خوراک روزهای سرد زمستان. در همان حال گنجشکی هم در پرواز و آوازخوانی و از شاخه‌ای بر شاخه‌ای دیگر پریدن بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دستمال عطرآلود

داستان کوتاه دستمال عطرآلود
انتخابات اون سال رو فراموش نمی‌کنم، اصلن فکر نمی‌کردم اهل سیاست باشه، اما توی همه‌ی فعالیت‌ها حضور داشت و کم‌کم شدیم تابلوترین آدم‌های دانشگاه. کلاسارو می‌پیچوندیم و می‌رفتیم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فکر نان کن که خربزه آب است

داستان کوتاه فکر نان کن که خربزه آب است
در روزگاران گذشته، دو کارگر ساده که کارشان ساختن آجرهای خشتی یا همان خشتمالی بود، با هم کار می‌کردند. آن دو نفر مجبور بودند هر روز از صبح تا شب به سختی کار کنند و آخر شب دستمزد کمی می‌گرفتند.
دنباله‌ی نوشته