داستان کوتاه گربه‌های ایرانی و شکست مصر در نبرد پلوزیوم

داستان کوتاه گربه‌های ایرانی و شکست مصر در نبرد پلوزیوم
تمدن‌های ایران باستان و مصر از جمله تمدن‌های باشکوه و قدرتمند در دوران باستان به‌شمار می‌رفتند و تا مدت‌ها این دو تمدن فکر جنگ و مقابله با یکدیگر را در سر نداشتند تا این‌که در زمان کمبوجیه دوم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دور ریختن غذا

داستان کوتاه دور ریختن غذا
من از دور ریختن غذا بدم می‌آید، برای همین کلی ظرف کوچک و بزرگ دردار دارم که حتی غذاهای اندک باقی‌مانده را با حوصله توی یخچال می‌گذارم. دور ریختن غذا را دوست ندارم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

داستان کوتاه آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
«ظهیرالدین محمد بابر» که با پنج پشت به «امیرتیمور» می‌رسد، موسس سلسله‌ی «گورکانی هند» است. «بابر» در زبان ترکی همان «ببر» حیوان مشهور است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خود برگزیده‌اند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چاق و لاغر

داستان کوتاه چاق و لاغر
دو دوست در ایستگاه راه‌آهن نیکولایوسکایا به هم رسیدند: یکی مردی چاق و دیگری مردی لاغر. از لب‌های چرب مرد چاق که مثل گیلاس‌های رسیده برق می‌زد، پیدا بود که به‌تازگی در رستوران ایستگاه...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه طوفان لازمه

داستان کوتاه طوفان لازمه
مامان من یواشکی پیر شد. مثلا این‌جوری که در فاصله‌ی بینِ سماور و بهشت و سجاده. بابا ولی نه، احتمالا یک‌دفعه. یا یک‌دفعه پیر شد، یا من یک‌دفعه متوجهش شدم. این‌جوری بود که وقتی کنکور داشتم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بوسه‌ای که زندگی من را عوض کرد

داستان کوتاه بوسه‌ای که زندگی من را عوض کرد
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثه‌ام خرد بود. مامور سپاه بهداشت به پدرم گفت: این بچه سوءتغذیه دارد. هیچ وقت نفهمیدم چرا پدرم آن جمله را تا مدت‌ها برای دیگران نقل می‌کرد!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاشق نسرینم

داستان کوتاه عاشق نسرینم
گاهی وقتا وسط غذا خوردن خسته می‌شم و ول می‌کنم می‌رم. گاهی وسط کلاس درس عمومی خسته می‌شم و بدون اجازه ول می‌کنم می‌رم. گاهی از دوست داشتن نسرین خسته می‌شم، ولی نمی‌تونم ولش کنم و برم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من یاغی نیستم

داستان کوتاه من یاغی نیستم
روزی مرحوم آخوند کاشی در مدرسه‌ی صدر اصفهان مشغول وضو گرفتن بودند، شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد. با توجه به این‌که مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو می‌گرفت...
دنباله‌ی نوشته