داستان کوتاه برای خوردن سپهسالار، برای دعوا بنه‌پا

داستان کوتاه برای خوردن سپهسالار، برای دعوا بنه‌پا
می‌گویند دو برادر بودند که همیشه و همه‌ی اوقات حتی در سفر هم با هم بودند. چون در قدیم دزد سر گردنه زیاد بود، در سفرها عده‌ای جلو می‌رفتند و جاده و گردونه را می‌پاییدند و راه را برای کاروان باز می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قاضی دیوان بلخ

داستان کوتاه قاضی دیوان بلخ
آورده‌اند که در زمان قدیم در شهر بلخ شبی دزدی از دیوار خانه‌ای بالا رفت. اتفاقا در حین بالا رفتن از دیوار، پایش لغزیده به زمین افتاد و پایش شکست. بر اثر انعکاس صدا همسایه‌ها از خانه بیرون دویده...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زنده به گور کردن

داستان کوتاه زنده به گور کردن
مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به‌سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که والله، بالله من زنده‌ام.
دنباله‌ی نوشته

موزه‌ی دارالجامعی - میراث مراکش

موزه‌ی دارالجامعی - میراث مراکش
موزه‌ی دارالجامعی در گذشته کاخ دارالجامعی نام داشت و از آن خانواده‌ی «جامعی» بود. موزه‌ی دارالجامعی دربرگیرنده‌ی بخش‌های گوناگونی همچون حیاط و چندین اتاق با نقاشی‌ها، گچ‌بری‌ها، کاشی‌کاری‌ها و...
دنباله‌ی نوشته

مدرسه‌ی ابوعنان، مکناس - میراث مراکش

مدرسه‌ی ابوعنان، مکناس - میراث مراکش
مدرسه‌ی ابوعنان در شهر مکناس جای گرفته و ۳۱۵ متر مربع گستردگی دارد. این مدرسه در ۲ طبقه ساخته شده و دارای ۳۹ اتاق دانشجویی است. از ۳۹ اتاق، ۱۳ اتاق در طبقه‌ی همکف و ۲۶ اتاق در طبقه‌ی دوم است.
دنباله‌ی نوشته

آرامگاه مولای اسماعیل - میراث مراکش

آرامگاه مولای اسماعیل - میراث مراکش
آرامگاه مولای اسماعیل در درون کاخ مولای اسماعیل و در شهر مکناس جای گرفته است. در این آرامگاه افزون بر مولای اسماعیل، مولای احمد الذهبی و عبدالرحمن بن هشام از دیگر پادشاهان دودمان علویان مراکش...
دنباله‌ی نوشته

کاخ مولای اسماعیل - میراث مراکش

کاخ مولای اسماعیل - میراث مراکش
کاخ مولای اسماعیل یا قصبه‌ی مولای اسماعیل یا شهر شاهنشاهی در شهر مکناس جای گرفته و دیواری با درازای بیش از ۷ کیلومتر به دور آن کشیده شده است. این کاخ در ۵۵ سال پادشاهی مولای اسماعیل ساخته شده است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

داستان کوتاه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
مردی پارسا به بازار شهر رفت و گاوی خرید و به‌سوی خانه‌اش بازگشت. گاو، درشت و چالاک بود. برای همین در میان راه، دزدی هوس کرد که آن را تصاحب کند. لذا سایه به سایه‌ی مرد پارسا به‌راه افتاد.
دنباله‌ی نوشته