داستان کوتاه قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را

داستان کوتاه قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را
خروس بسیار زیبایی در یک جنگل دور زندگی می‌کرد، ‌او بال و پری به‌رنگ طلا داشت و تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان توجه همگان را به خود جلب می‌کرد، خلاصه خروس آن قدر زیبا بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زد که زد، خوب کرد که زد

داستان کوتاه زد که زد، خوب کرد که زد
می‌گویند یک روز زنی که شغلش ماست فروشی بود، ظرف ماستش را روی سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می‌برد. در راه با خودش فکر کرد که ماست را می‌فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ می‌خرم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دزد باش و مرد باش

داستان کوتاه دزد باش و مرد باش
در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنی‌اش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری می‌کرد. سه دزد که آوازه‌ی این کاروانسرا را شنیده بودند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مریض و پزشک و بازرس

داستان کوتاه مریض و پزشک و بازرس
روزی مریضی برای نشان دادن مریضی خود به مطب پزشک فوق‌متخصص مراجعه کرد. منشی پزشک به او گفت: شما وقت قبلی نگرفته‌اید و کارتخوان هم نداریم. مریض گفت: کار من بسیار کوتاه است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دوستانت را نزدیک خودت نگه‌دار و دشمنانت را نزدیکتر

داستان کوتاه دوستانت را نزدیک خودت نگه‌دار و دشمنانت را نزدیکتر
چرچیل سیاستمدار بزرگ در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: زمانی که پسر بچه‌ای یازده ساله بودم، روزی سه نفر از بچه‌های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نرود میخ آهنین در سنگ

داستان کوتاه نرود میخ آهنین در سنگ
روزی روزگاری، کاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر کاروانی که به‌قصد تجارت عازم سرزمینی می‌شد مسافرانش چند شتر و اسب کرایه می‌کردند و کالایی که قصد فروش آن را داشتند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اشک تمساح ریختن

داستان کوتاه اشک تمساح ریختن
هرگاه کسی به دروغ و به‌منظور دستیابی به هدف خاصی وانمود به گریه کند، می‌گویند اشک تمساح می‌ریزد. این عبارت برگرفته از یک باور قدیمی است که تمساح‌ها هنگام خوردن طعمه‌ی خود اشک می‌ریزند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نه شیر شتر، نه دیدار عرب

داستان کوتاه نه شیر شتر، نه دیدار عرب
خانواده‌ای ایلیاتی و عرب در صحرایی چادر زده بودند و به چراندن گله‌ی خود مشغول بودند. یک شب مقداری شیر شتر در کاسه‌ای ریخته بودند و زیر حصین گذاشته بودند. از قضا آن شب ماری که همان نزدیکی‌ها...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه صد رحمت به دزد سر گردنه

داستان کوتاه صد رحمت به دزد سر گردنه
در روزگار قدیم، جز چارپایان وسیله‌ای برای سفر کردن وجود نداشت و راه‌ها پر از خطر بود. مردم به‌صورت کاروان به سفر می‌رفتند تا بتوانند با راهزن ها مقابله کنند. یک روز دو نفر که از کاروان جا مانده بودند...
دنباله‌ی نوشته