داستان کوتاه جریمه‌ی صد درهمی

داستان کوتاه جریمه‌ی صد درهمی
در زمان‌های دور، پادشاهی کارهایی عجیب می‌کرد و هر روز به‌شکلی مردم را آزار می‌داد. یک روز که خزانه‌ی دولت در حال خالی شدن بود، دستور داد که ماموران در شهر بروند و هر که را که عیبی در بدن دارد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شهادت پیرزن در دادگاه

داستان کوتاه شهادت پیرزن در دادگاه
پیرزنی را برای شهادت به دادگاهی دعوت کرده بودند. نماینده دادستان رو به پیرزن شاهد کرد و گفت: شما می‌دانید من کی هستم؟ حاج خانم فرمودند: بله پسرم. شما فرزند عمه نرگس سبزی‌فروش هستی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهترین دین

داستان کوتاه بهترین دین
لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است. متن زیر، نوشته‌ی اوست: در میزگردى که درباره‌ی «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایی لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى و البته کمى بدجنسى از او پرسیدم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه تار مو

داستان کوتاه سه تار مو
روزی زنی از خواب بیدار می‌شود و در آینه نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که فقط سه تار مو روی سرش مانده. به خود می‌گوید: فکر می‌کنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟ همین کار را می‌کند و روز را به‌خوشی می‌گذراند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید

داستان کوتاه هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید
روزی یک مرد روستایی همراه با پسر جوانش تصمیم گرفتند به سفر بروند. پدر سفره‌ای پر از نان همراه برداشت و گفت که آب هم بین راه پیدا می‌شود. آن‌ها حرکت کردند و در حال گذر از کوچه و باغ بودند...
دنباله‌ی نوشته