داستان کوتاه امان از ذات خراب

داستان کوتاه امان از ذات خراب
پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ می‌کرد: ‌‌‌‌‌گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به‌طور مخفیانه مرتب به آن‌جا رفت و آمد می‌کرد و به بچه‌هایش می‌رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نمره‌ی قرضی

داستان کوتاه نمره‌ی قرضی
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن‌که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راه گوساله

داستان کوتاه راه گوساله
روزی، گوساله‌ای باید از جنگل بکری می‌گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله‌ی بی‌فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد! روز بعد، سگی که از آن‌جا می‌گذشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چگونگی میلیاردر شدن کینگ کمپ ژیلت

داستان کوتاه چگونگی میلیاردر شدن کینگ کمپ ژیلت
کینگ کمپ ژیلت، فروشنده‌ای دوره‌گرد و مردی خیال‌باف بود. او به تمام شهرها سفر می‌کرد تا اجناسش را بفروشد، در حالی که رویای خلق جامعه‌ی آرمانی را در سر می‌پروراند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت
در زمان عضدالدوله‌ی دیلمی مرد ناشناسى وارد بغداد شد و گردنبندى را که هزار دینار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولى مشترى پیدا نشد. چون خیال مسافرت مکه را داشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهترین جشن تولد

داستان کوتاه بهترین جشن تولد
هرگز آن روز را که مادرم مجبورم کرد به جشن تولد دوستم بروم، فراموش نمی‌کنم. من در کلاس سوم خانم بلاک در ویرچیتای تگزاس بودم و آن روز دعوتنامه‌ی فقیرانه‌ای را که با دست نوشته شده بود، به خانه بردم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پدرخوانده

داستان کوتاه پدرخوانده
در یکی از شهرهای ایتالیا جوانی بود به نام آلفردو. آلفردو دکه‌ی کوچکی داشت که در آن عرق سگی می‌فروخت. او هر بطری عرق سگی را به قیمت دو لیره می‌فروخت. هزینه‌ی تولید عرق سگی چیزی حدود ۱/۸ لیره بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آهو در طویله‌ی خران

داستان کوتاه آهو در طویله‌ی خران
صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد و او را به طویله‌ی خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می‌گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند.
دنباله‌ی نوشته