رییس یک کارخانهی بزرگ معاون شیرازی خود را احضار و به او می گوید: روز دوشنبه، حدود ساعت ۷ غروب، ستارهی دنبالهدار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیدهای هر ۷۸ سال یکبار تکرار میشود...
در رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی میگفتند و زیرزیرکی میخندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟
تاکنون پيش آمده که به فردى هم سن و سال خود نگاه کرده باشيد و پيش خود گفته باشيد: نه، من مطمئنا اينقدر پير و شکسته نشدهام؟ اگر جوابتان مثبت است از داستان زير خوشتان خواهد آمد.
راهنمایی بودم که در انشا نوشتم «چقدر بوی پرتقال روی بخاری حال میدهد» و معلم بعد از بیان جملهی «گه نخور» سه عدد مداد را لای انگشتانم خورد کرد که بفهمم «حال» کلمهی خوبی نیست و هر جایی کاربرد ندارد.
در طبقهی دوم منزلی که بنده زندگی میکنم، آپارتمانی هست که همسایهی محترم دیگری در آن زندگی میکند. یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمانهای همسایهی محترم...
زیر چادر، تیشرت آستینکوتاه و شلوار سیاه میپوشید. موهاش، بلند و شانهخورده تا گودی کمرش بود و از مژههاش انگار واکس مشکی میچکید. من، تازه رفته بودم ساندویچی داییم؛ شاگردی.
یک قاضی با ایمان مصری بهنام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود، یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند. ۱۵ سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم. یک روز صبح میرفتم...
مقدس اردبیلی به حمام رفت و دید حمامی دارد در خلوت خود میگوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم. مقدس اردبیلی پرسید...
آوردهاند که سلمان فارسی در شهری از شهرهای شام امیر بود و عادت و سیرت او در ایام امارت و موسم ولایت، هیچ تفاوتی نکرده بود، بلکه پیوسته گلیم (جامهی پشمی) پوشیدی.
شیخ شبلی رحمه الله علیه عارف بزرگ، روزی با مریدانش خسته و رنجور، به مسجدی رسید، داخل شد. وضویی ساخت و دو رکعت نماز خواند. سپس به گوشهای رفت تا قدری بیاساید.