معلم برای شاگردانش داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل میکرد. کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج از مسافران این کشتی بودند که موفق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند.
چارلز پلوم، یکی از خلبانان نیروی دریایی بود. پس از هفتاد و پنج ماموریت جنگی، هواپیمای او مورد اصابت یک موشک زمین به هوا قرار گرفت. پلوم بیرون پرید و به اسارت دشمن درآمد.
هیزمشکن تنومند، اما بدخلقی در نزدیکی دهکدهی شیوانا زندگی میکرد. هیزمشکن بسیار قوی بود و میتوانست در کمتر از یک هفته یکصد تنهی تراشیدهی درخت قطور را تهیه و تحویل دهد.
در سفر اخیرم به ایران، برای پیگیری گواهینامهام رفته بودم پلیس +۱۰. پروندهام یک تمبر ۱۰۰۰ تومانی کم داشت تا کامل شود. اما کارت بانکیام مبلغ ۱۰۰۰ تومان را نمیکشید و امکان پرداخت نقدی هم وجود نداشت.
آمیتاب باچان (بازیگر هندی بالیوود) میگوید: در اوج حرفهام یکبار با طیاره سفر میکردم. مسافر پهلویم آقای سالخوردهای بود که دریشی ساده پوشیده بود. بهنظر میرسید از طبقهی متوسط و تحصیلکرده است.
چند وقت پیش یک سفر کاری داشتم. من همیشه عادت دارم زود وارد ایستگاه قطار میشوم تا بتوانم سریعتر در تختهای بالاتر جا بگیرم. آن روز دیرتر وارد ایستگاه شدم.
بهرام گرامی، معروف به بهرام قصاب، میلیاردر ایرانی است که بزرگترین کورهی آجرپزی خصوصی در منطقهی تمبی مسجد سلیمان را با بیش از دویست هزار سفال و آجر، وقف خیریه کرده است.
روزی دو بازرگان به حساب معاملههایشان میرسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم. بازرگان دیگر گفت: اشتباه میکنی.
در گذشتههای دور دختر جوانی عاشق و دلباختهی مرد جوانی میشود. دختر هر روز ظرف (تغار) ماستی را روی سرش گذاشته و برای فروش به بازار میبُرد و از دور نیز معشوق خویش را میدید.