داستان کوتاه قایق نجات

داستان کوتاه قایق نجات
معلم برای شاگردانش داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل می‌کرد. کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج از مسافران این کشتی بودند که موفق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چه کسی چتر نجات شما را می‌بندد؟

داستان کوتاه چه کسی چتر نجات شما را می‌بندد؟
چارلز پلوم، یکی از خلبانان نیروی دریایی بود. پس از هفتاد و پنج ماموریت جنگی، هواپیمای او مورد اصابت یک موشک زمین به هوا قرار گرفت. پلوم بیرون پرید و به اسارت دشمن درآمد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا، هیزم‌شکن و زبان تبر

داستان کوتاه شیوانا، هیزم‌شکن و زبان تبر
هیزم‌شکن تنومند، اما بدخلقی در نزدیکی دهکده‌ی شیوانا زندگی می‌کرد. هیزم‌شکن بسیار قوی بود و می‌توانست در کمتر از یک هفته یکصد تنه‌ی تراشیده‌ی درخت قطور را تهیه و تحویل دهد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زنجیره‌ی محبت

داستان کوتاه زنجیره‌ی محبت
در سفر اخیرم به ایران، برای پیگیری گواهینامه‌ام رفته بودم پلیس +۱۰. پرونده‌ام یک تمبر ۱۰۰۰ تومانی کم داشت تا کامل شود. اما کارت بانکی‌ام مبلغ ۱۰۰۰ تومان را نمی‌کشید و امکان پرداخت نقدی هم وجود نداشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آمیتاب باچان و همسفر میلیاردرش

داستان کوتاه آمیتاب باچان و همسفر میلیاردرش
آمیتاب باچان (بازیگر هندی بالیوود) می‌گوید: در اوج حرفه‌ام یک‌بار با طیاره سفر می‌کردم. مسافر پهلویم آقای سالخورده‌ای بود که دریشی ساده پوشیده بود. به‌نظر می‌رسید از طبقه‌ی متوسط و تحصیل‌کرده است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه معلم بخشنده و دانش آموز فقیر

داستان کوتاه معلم بخشنده و دانش آموز فقیر
بهرام گرامی، معروف به بهرام قصاب، میلیاردر ایرانی است که بزرگترین کوره‌ی آجرپزی خصوصی در منطقه‌ی تمبی مسجد سلیمان را با‌ بیش از دویست هزار سفال و آجر، وقف خیریه کرده است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دو بازرگان و نیم دینار

داستان کوتاه دو بازرگان و نیم دینار
روزی دو بازرگان به حساب معامله‌های‌شان می‌رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم. بازرگان دیگر گفت: اشتباه می‌کنی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تغاری بشکند ماستی بریزد

داستان کوتاه تغاری بشکند ماستی بریزد
در گذشته‌های دور دختر جوانی عاشق و دلباخته‌ی مرد جوانی می‌شود. دختر هر روز ظرف (تغار) ماستی را روی سرش گذاشته و برای فروش به بازار می‌بُرد و از دور نیز معشوق خویش را می‌دید.
دنباله‌ی نوشته