داستان کوتاه خانه‌ای برای آسایش

داستان کوتاه خانه‌ای برای آسایش
آخه این چه خونه‌ایه. از دست این حسن. برادرم هم خونه برای من پیدا می‌کنه. یک هفته است سه چهار تا خونه رفتم، ولی هیچ‌کدام را نپسندیدم. هر کدام یه ایرادی دارند. اولی یک خونه‌ی ویلایی بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه پند

داستان کوتاه سه پند
بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت: در آرزوی پروازم اما چگونه، ندانم. گاو پاسخ داد: گر ز تپاله‌ی من خوری قدرت بر بال‌هایت فتد و پرواز کنی. بوقلمون خورد و بر شاخی نشست. تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فرایند پیری

داستان کوتاه فرایند پیری
چند دوست قديمی که همگی ۴۰ سال سن داشتند می‌خواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه رضاشاه و نابینای مادرزاد

داستان کوتاه رضاشاه و نابینای مادرزاد
روزی رضاشاه و هیات همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به‌سوی جنوب بود که سر راه از یزد رد می‌شود و می‌بیند که مردم زیادی در آن‌جا گرد هم جمع شده‌اند. رضاشاه به جلو می‌رود و از حاضرین می‌پرسد که چه خبر شده؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه منت

داستان کوتاه منت
مرد بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت: چه نشسته‌ای که دوستت پنج سال به محبس افتاد، برخیز و مرامی به خرج بده. مرد هم خراب مرام شد و یک شب از دیوار قلعه بالا رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زود قضاوت می‌کنیم

داستان کوتاه زود قضاوت می‌کنیم
در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خاطره‌ای از فریدون مشیری

داستان کوتاه خاطره‌ای از فریدون مشیری
در طبقه‌ی دوم منزلی که بنده زندگی می‌کنم، آپارتمانی هست که همسایه‌ی محترم دیگری در آن زندگی می‌کند. یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمان‌های همسایه‌ی محترم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قاضی مصری

داستان کوتاه قاضی مصری
یک قاضی با ایمان مصری به‌نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود، یک رویداد واقعی از خودش را تعریف می‌کند. ۱۵ سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم. یک روز صبح می‌رفتم...
دنباله‌ی نوشته