داستان کوتاه مرد وام‌دار و خواجه‌ی بخشنده

داستان کوتاه مرد وام‌دار و خواجه‌ی بخشنده
در روزگارانی نه چندان دور، مردی زندگی می‌کرد که برای امرار معاش و گذران زندگی و خرج خود و زن و فرزندانش بسیار قرض کرده بود و به همین جهت به افراد زیادی بدهکار بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دزد و ساس

داستان کوتاه دزد و ساس
روزی یک دزد می‌خواست که به خانه‌ی یک فرد ثروتمند دستبرد بزند و تمام اموال او را بدزدد. او در فکرش نقشه‌ها می‌کشید و حیله‌ها به‌کار می‌برد و با نیرنگ‌ها و حقه‌ها می‌خواست تا به مراد دل خویش برسد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چهل طوطی

داستان کوتاه چهل طوطی
در مملکت هند تاجری بود که او را خواجه خداداد نام بود و او را دولت (دارایی) فراوان بود و زن نداشت. هر چه او را تکلیف زن می‌نمودند، قبول نمی‌کرد. روزی پیرزالی نزد او آمد و گفت: ای خواجه چرا تو زن نمی‌گیری؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد مسافر و جواهرفروش

داستان کوتاه مرد مسافر و جواهرفروش
در روزگاران گذشته در یکی از شهرها چند نفر شکارچی به شکار کردن حیوانات جنگلی و صحرایی مشغول بودند و بدین طریق روزگار خود را می‌گذراندند. آن‌ها بعضی از حیوانات را به‌خاطر گوشت‌شان صید می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز

داستان کوتاه کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز
مرد شکارچی‌ای هر روز در جاهای مختلفی از جنگل و کوهستان که می‌دانست پرندگان برای خوردن دانه و غذا جمع می‌شوند، دامی پهن می‌کرد. وقتی پرندگان در دامی که او پهن کرده بود، اسیر می‌شدند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سزای نیکی بدی است

داستان کوتاه سزای نیکی بدی است
روزی مردی از بیابانی در حال عبور بود که دید ماری درون آتشی در حال سوختن است. چوب‌دستی‌اش را به درون آتش برد و مار را نجات داد. مار که داشت از چوب‌دستی بالا می‌رفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مار و قورباغه

داستان کوتاه مار و قورباغه
یکی بود، یکی نبود. در برکه‌ای که بسیار زیبا و با صفا بود قورباغه‌ای لانه داشت و در نزدیکی آن، ماری زندگی می‌کرد. در زمان تخم‌گذاری قورباغه، و زمانی که تخم‌هایش به بچه تبدیل می‌شد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه موش و گربه

داستان کوتاه موش و گربه
در زمان‌های بسیار قدیم در یکی از جنگل‌های بزرگ، موشی زندگی می‌کرد که بسیار دانا و باهوش بود. این موش در مواقع ضروری با آگاهی و دانایی بسیار مشکلاتش را رفع می‌کرد و اگر دیگران نیز مشکلی داشتند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آهو و موش و عقاب

داستان کوتاه آهو و موش و عقاب
آورده‌اند که در زمان‌های دور در جنگلی که بسیار پر درخت و پر میوه و سبز بود، صیادی هر چند وقت یک‌بار برای گسترانیدن دام و گرفتن حیوانات مورد نظرش به آن‌جا می‌آمد. در یکی از همین روزها...
دنباله‌ی نوشته