داستان کوتاه هدیه‌ی امپراتور

داستان کوتاه هدیه‌ی امپراتور
در خیابان یکی از شهرهای چین، گدای مستمندی به‌نام «وو» بود که کاسه‌ی گدایی‌اش را جلوی عابران می‌گرفت و برنج یا چیزهای دیگر طلب می‌کرد. یک روز گدا شاهد عبور موکب پرشکوه امپراتور شد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قورباغه‌ی غول‌پیکر و سایه‌هایش

داستان کوتاه قورباغه‌ی غول‌پیکر و سایه‌هایش
قورباغه‌‌ها وسط روز تشکیل جلسه دادند. یکی گفت: دیگر غیر قابل تحمل است. حواصیل‌‌ها روز ما را شکار می‌کنند و راکون‌‌ها هم در شب. دیگری گفت: بله، آن‌قدر بدانید که اگر با هم باشند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پرداخت بهای واقعی

داستان کوتاه پرداخت بهای واقعی
مردی به‌نام نی‌شی‌ون دوستانش را به خانه دعوت کرد و برای شام قطعه‌ای گوشت چرب و آبدار پخت. ناگهان، پی برد که نمک تمام شده است. پسرش را صدا زد و گفت: برو به ده و نمک بخر.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پلیس و سرود کلیسا یا سوآپی‌ و پاسبان‌ها

داستان کوتاه پلیس و سرود کلیسا یا سوآپی‌ و پاسبان‌ها
سوآپی روی نیمکتش در پارک میدان مدیسون با ناراحتی تکانی خورد. وقتی شب‌ها صدای غازهای مهاجر به گوش می‌رسید و وقتی زنانی که پالتوپوست نداشتند، نسبت به شوهران‌شان مهربان می‌شدند و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آخرین برگ

داستان کوتاه آخرین برگ
در غرب میدان «واشینگتن اسکویر» در نیویورک، محله‌یی هست که کوچه‌های باریک و پیچاپیچ آن به‌طرز عجیبی همدیگر را قطع می‌کنند و هر تازه‌واردی را گیج و سرگردان می‌سازد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پس از بیست سال

داستان کوتاه پس از بیست سال
گام‌های سنگین و آهسته‌ی پاسبان در خیابان، شب طنین‌انداز بود. اگرچه هنوز خیلی دیر هنگام نبود و تا انتهای شب ده دقیقه‌ای باقی بود، اما تقریبا احدی در خیابان دیده نمی‌شد. بادی آواره و سرد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

داستان کوتاه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
بهلول شبی در خانه‌اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود که قاصدی از راه رسید. قاصد پیام قاضی را به او آورده بود. قاضی می‌خواست بهلول آن شب شام، مهمانش باشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شغال خر سوار

داستان کوتاه شغال خر سوار
حکایت می‌کنند که شغالی در کنار باغی لانه‌ای داشت و هر روز از سوراخ باغی که مجاور به لانه‌اش بود، وارد آن می‌شد و از میوه‌های باغ سیر می‌خورد، ضمن این‌که مقدار زیادی از آن میوه‌ها را هم ضایع می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بازی با آتش

داستان کوتاه بازی با آتش
در زمان‌های گذشته و دور گروه زیادی از میمون‌ها که تعدادشان از هزاران تن هم بیشتر بود در کوه‌های مجاور شهر بزرگی زندگی می‌کردند و رئیس ایشان میمون پیری بود که در طول عمر خود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زشت و زیبا

داستان کوتاه زشت و زیبا
در روزگاران گذشته پادشاهی بود که علاقه‌ی بسیار زیادی به شکار داشت و هر وقت فراغتی به‌دست می‌آورد با همراهی بعضی از نزدیکان و دوستان خود برای شکار و سیر و سیاحت به صحرا می‌رفت.
دنباله‌ی نوشته