از بچگی شعرها و ضربالمثلها رو جابهجا میگفتم، یا در جای نامناسبی استفاده نمیکردم. یه بار معلم کلاس دوم راهنمایی، حمید عباسی رو آورد پای تخته و اون هم مسئلهای که من نمیتونستم حلش کنم...
محلهی سیچان (در اصفهان) بهدلیل دور بودن از رودخانهی زاینده رود با نهرهایی که به «مادی» شهرت دارند تغذیه میشده است و تعداد زیادی از این مادیها در محله مشاهده میشود.
گویند در گذشتهی دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نمایندهی حیوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان، تایید خر و حیلهی روباه، همهی حیوانات جنگل را رها کرده و فراری شدند.
نقل است که حضرت میرداماد وقتی از این جهان رخت بربست و به سرای باقی شتافت، شباهنگام اول قبر، نکیر و منکر به بالینش آمدند و از او در مورد خدایی که میپرستیده، سوال کردند.
«عباس دوس» یا «عباس دَبس» نام گدایی مشهور در فرهنگ عرب است که از زندگی وی اطلاع دقیقی در دست نیست. داستان «داماد عباس دوس» و داستان «سه اصل گدایی عباس دوس»...
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران دربارهی ناشنواییاش چیزی بگوید و برای آنکه بیمار هم نفهمد او صدایی را نمیشنود، باید از پیش پرسشهای خود را طراحی کند.
پیرزنی را برای شهادت به دادگاهی دعوت کرده بودند. نماینده دادستان رو به پیرزن شاهد کرد و گفت: شما میدانید من کی هستم؟ حاج خانم فرمودند: بله پسرم. شما فرزند عمه نرگس سبزیفروش هستی.
روزی مریضی برای نشان دادن مریضی خود به مطب پزشک فوقمتخصص مراجعه کرد. منشی پزشک به او گفت: شما وقت قبلی نگرفتهاید و کارتخوان هم نداریم. مریض گفت: کار من بسیار کوتاه است.
عموی بابا که مُرد وسط یک مهمانی خانوادگی داشتیم ناهار میخوردیم. یک نفر از شهرستان زنگ زد و چند دقیقه بعدش بابا گفت عمو شمسالله مرد. صدای قاشق چنگالهای دور سفره متوقف شد.
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان میتوانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد. این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر میرفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.