داستان کوتاه جت و ایرباس

داستان کوتاه جت و ایرباس
ایرباس ۳۸۰ در حال عبور از اقیانوس اطلس بود. این هواپیما به‌طور مداوم با سرعت ۸۰۰ کیلومتر در ساعت در ۳۰۰۰۰ پا پرواز می‌کرد تا آن‌که ناگهان یک جت یورو فایتر با Tempo Mach 2 ظاهر شد!!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بچه که بودم

داستان کوتاه بچه که بودم
بچه که بودم توالتمون تو زیرزمین بود. شب که دستشوییم می‌گرفت می‌ترسیدم تنهایی برم، واسه همین خواهرم که ازم بزرگ‌تر بود همرام می‌فرستادن. ‏دم پله‌ی زیرزمین که می‌رسیدیم، اون می‌ترسید برق زیرزمین رو روشن کنه.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تعبیر خواب پیرزن

داستان کوتاه تعبیر خواب پیرزن
شبانگاه دزدی وارد خانه‌ی پیر‌زنی شد و شروع کرد به جمع کردن اثاث خانه. پیرزن که بیدار بود صدایش کرد و گفت: ننه نشان می‌ده شما جوان خوبی هستید و از ناچاری دزدی می‌کنی. آن وسایل سنگین رو ول کن.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرزن و چراغ جادو

داستان کوتاه پیرزن و چراغ جادو
روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه برژنف و قدرت ترجمه

داستان کوتاه برژنف و قدرت ترجمه
می‌گویند برژنف سومین دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در اولین سفر خارجی خود به یکی از کشورهای غربی در جمع دانشگاهیان و اندیشمندان سخنرانی کرد. او سخنرانی خود را در سه بخش مطرح کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جاده‌ی قدیمی ترسناک جنگل

داستان کوتاه جاده‌ی قدیمی ترسناک جنگل
مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، به‌جای این‌که از جاده‌ی اصلی بیاد، یاد باباش میفته که می‌گفت: جاده‌ی قدیمی باصفاتره و از وسط جنگل رد می‌شه! خودش این‌طوری تعریف می‌کنه که:...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه در مثل جای مناقشه نیست

داستان کوتاه در مثل جای مناقشه نیست
از بچگی شعرها و ضرب‌المثل‌ها رو جابه‌جا می‌گفتم، یا در جای نامناسبی استفاده نمی‌کردم. یه بار معلم کلاس دوم راهنمایی، حمید عباسی رو آورد پای تخته و اون هم مسئله‌ای که من نمی‌تونستم حلش کنم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شهرام و بهرام

داستان کوتاه شهرام و بهرام
دو برادر بودند که کت و شلوار می‌فروختند. یکی شهرام و یکی بهرام. شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت می‌داد و همیشه آخر مغازه می‌نشست. مشتری که میومد شهرام با زبان بازی جنس رو نشون می‌داد.
دنباله‌ی نوشته