داستان کوتاه حضور قلب

داستان کوتاه حضور قلب
زن جوانی در راه خانه‌ی معشوق خود بود. از شدت شادی دیدار معشوق، متوجه مرد روحانی نشد که در حال دعا کردن بود. مرد روحانی از این توهین بسیار خشمگین شد و تصمیم گرفت هنگام بازگشت زن، با او صحبت کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه واردات قورباغه

داستان کوتاه واردات قورباغه
روزی کشور انگلستان اقدام به واردات قورباغه می‌کند و یک شرکت جهان سومی هم هزار عدد قورباغه به آن کشور می‌فرستد. در فرودگاه نماینده‌ی شرکت انگلیسی مشاهده می‌کند که درب جعبه‌ی حاوی قورباغه‌ها باز است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اهمیت تمرکز

داستان کوتاه اهمیت تمرکز
آنتونی رابینز در مورد اهمیت تمرکز، خاطره‌ی زیبایی را بیان می‌کند که با هم آن را می‌خوانیم: من یکبار در کلاس مربوط به مسابقات اتومبیلرانی شرکت کردم. اولین اصل اساسی که در آن‌جا به من یاد دادند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر عمر دوباره داشتم

داستان کوتاه اگر عمر دوباره داشتم
اگر عمر دوباره داشتم، می‌کوشیدم اشتباهات بیشتری مرتکب شوم. همه چیز را آسان می‌گرفتم. از آن‌چه در عمر اولم بودم ابله‌تر می‌شدم. فقط شماری اندک از رویدادهای جهان را جدی می‌گرفتم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یا سخن دانسته گوی ای مرد نادان یا خموش

داستان کوتاه یا سخن دانسته گوی ای مرد نادان یا خموش
در گذشته جوانی جویای نام زندگی می‌کرد. جوان که بسیار دوست می‌داشت نام و آوازه‌اش همه‌جا بپیچد و همه او را بشناسند، در هر جا که می‌دید عده‌ای گرد هم آمده‌اند و سخن می‌گویند بی‌تعارف داخل جمع می‌رفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه افسار شتر بر دم خر بستن

داستان کوتاه افسار شتر بر دم خر بستن
بزرگی در بستر بیماری، خود را در آستانه‌ی مرگ دید. بنابراین از فرزندان و مریدان خود خواست که در شهر، از کوچک و بزرگ برای او حلالیت بگیرند و کسی را از قلم نیاندازند تا با خاطری آسوده‌تر رهسپار سرای باقی شود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه همدلی و مهربانی

داستان کوتاه همدلی و مهربانی
کلاس چهارم بودم. اون موقع رشت زندگی می‌کردیم. شاید حدود ۳۶ سال پیش فکر می‌کنم، سال ۵۶ بود. یه روز سرد زمستانی داشتیم از مدرسه با دوستم جعفرپور برمی‌گشتیم که برف شدید و تندوتیزی می‌اومد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه پرسش

داستان کوتاه سه پرسش
در روزگاران دور چندین پرسش ذهن پادشاهی را به خود مشغول کرده بود. این‌که اگر می‌دانست چه وقت برای شروع کاری مناسب است، به چه کسی باید بیشتر توجه کند و از چه کسانی باید دوری گزیند و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پسرک شطرنج‌باز و راهب صومعه

داستان کوتاه پسرک شطرنج‌باز و راهب صومعه
پسرکی به رئیس صومعه گفت: دلم می‌خواهد راهب بشوم، اما در زندگی هیچ چیز یاد نگرفته‌ام. پدرم فقط به من شطرنج یاد داده است که هیچ تاثیری در روشنایی باطن من ندارد. بعضی می‌گویند این بازی‌ها گناه است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آبراهام لینکلن و خلاقیت

داستان کوتاه آبراهام لینکلن و خلاقیت
آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود و رئیس‌جمهور آمریکا شد. طبعا همه‌ی اشراف‌زادگان سخت برآشفتند و آزرده و خشمگین شدند، و تصادفی نبود که به زودی آبراهام مورد سوء قصد قرار گرفت.
دنباله‌ی نوشته