در زمان امیرکبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که هر کس در مغازهاش از همه نوع جنسی میفروخت. به دستور امیرکبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس همنوع با یکدیگر شد. مثلا پارچهفروش فقط پارچه...
آقای کنت بلانکارد و آقای اسپنسر جانسون نویسندگان کتاب معروف مدیر یک دقیقهای پس از تالیف این کتاب تصمیم میگیرند که تعداد ۲۰ هزار نسخه از آن را چاپ کنند و بدون تبلیغات، فقط از طریق...
جان ایوانز یک روز صبح وارد زندگی من شد. لباسی گل و گشاد و ظاهری ژولیده داشت. والدین او از آن دسته کارگران سیاهپوستی بودند که درآمدشان بسیار اندک بود و فقط میتوانست کفاف خوراکِ بخور و نمیر خودشان را بدهد.
جری از آن دسته انسانهایی بود که رفتارش همیشه برای ما موجب شگفتی میشد. هر روز سرشار از روحیه از وقایع مثبت اطرافش تعریف میکرد، برخوردش با کارمندان محبتآمیز و آمیخته با احترام بود.
پدربزرگ و نوهی کوچکش آرین در حال قدم زدن در پارک بودند که به حوض وسط پارک رسیدند. سر و صدای پسربچههایی که مسابقهی قایقرانی راه انداخته بودند توجه آنها را جلب کرد.
روزی شیوانا همراه شاگردانش در حال عبور از کنار مزرعهای بود. صاحب مزرعه به محض مشاهدهی شیوانا از آنها دعوت کرد تا به خانهی او بروند و قدری استراحت کنند. شیوانا پذیرفت و همگی به خانهی کشاورز رفتند.
تو اون سفر، ما بیست و پنج نفر بودیم. ماه ژوئن بود، ولی با این حال هوا به شدت سرد بود. زمستون اون سال در کانادا یک عالمه برف باریده بود. بنابراین، آب رودخونه بالاتر از حد معمول بود.
من به نظافت و ترتیب خانه بسیار اهمیت میدهم. در آن حد که وقتی دو پسرم شروع به دویدن و بازی در خانه میکنند استرس عجیبی مرا فرا میگیرد و از این میترسم که نکند پای آنها به وسیلهای بخورد.
آنتونی رابینز ماجرایی رقتانگیز از دوران بچگیاش بهخاطر دارد. زمانی که آنتونی کودکی بیش نبود، پدر و مادرش سخت کار میکردند تا بتوانند خانواده را سر پا نگهدارند. متاسفانه وضعیت مالی آنها...
روزی پیرمردی سالخورده نزد نقاش بزرگ «دانته گابریل روستی» رفت و به او چند صفحه نقاشی نشان داد و گفت: اینها را خودم کشیدهام. به نظر شما آیا این نقاشیها ارزشمند هستند؟