داستان کوتاه شجاعت نادرشاه و بی‌لیاقتی شاه تهماسب

داستان کوتاه شجاعت نادرشاه و بی‌لیاقتی شاه تهماسب
در اواخر سلطنت شاه تهماسب دوم هنگامی که نادر مشغول جنگ در صفحات شرق ایران بود، شاه تهماسب جهت نمایش جنگاوریش به عثمانی حمله کرده و شکست سنگینی خورد و در یک عهدنامه‌ی ننگین...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه معلمی که در وجود دانش آموز روستایی انقلاب کرد

داستان کوتاه معلمی که در وجود دانش آموز روستایی انقلاب کرد
در یکی از مدارس دورافتاده‌ی یاسوج معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه، معلم جایگزینی به‌جای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاس‌ها سوالی از دانش‌آموزی کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پنبه‌دزد دست به ریشش می‌کشد

داستان کوتاه پنبه‌دزد دست به ریشش می‌کشد
یکی بود، یکی نبود. تاجری بود که کارش خرید و فروش پنبه بود. پنبه‌های کشاورزان را می‌خرید و انبار می‌کرد. بعد، آن‌ها را بسته‌بندی می‌کرد و به شهرهای دیگر می‌برد و می‌فروخت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آدم‌هایی از جنس بلور

داستان کوتاه آدم‌هایی از جنس بلور
هفت یا هشت ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه‌ی محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زندگی یا زنده بودن

داستان کوتاه زندگی یا زنده بودن
عقاب داشت از گرسنگی می‌مرد و نفس‌های آخرش را می‌کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه‌ی گندیده‌ی آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخه‌ی درختی به آن‌ها خیره شده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عقاب و کلاغ

داستان کوتاه عقاب و کلاغ
عقابی در بلندای قله‌ی رفیعی لانه داشت. عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی‌خواست بمیرد. به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که در پایین قله، کلاغی لانه دارد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بین همه‌ی پیامبرها جرجیس را انتخاب کرده

داستان کوتاه بین همه‌ی پیامبرها جرجیس را انتخاب کرده
گویند روباهی خروسی را از دیهی بربود و شتابان به سوی لانه‌ی خود می‌رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت: صد اشرفی می‌دهم که مرا خلاص کنی. روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از آسمان افتاده

داستان کوتاه از آسمان افتاده
محمدابراهیم خان معمارباشی ملقب به وزیرنظام که مردی بسیار هوشیار و زیرک بود از طرف کامران میرزا نایب‌السلطنه (وزیر جنگ ناصرالدین شاه) مدتی حکومت تهران را بر عهده داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جاده‌ی قدیمی ترسناک جنگل

داستان کوتاه جاده‌ی قدیمی ترسناک جنگل
مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، به‌جای این‌که از جاده‌ی اصلی بیاد، یاد باباش میفته که می‌گفت: جاده‌ی قدیمی باصفاتره و از وسط جنگل رد می‌شه! خودش این‌طوری تعریف می‌کنه که:...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خرش از پل گذشت

داستان کوتاه خرش از پل گذشت
در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی اهل حنیفقان، کنار رودخانه موردکی آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را می‌گذراند. پیرمرد یک گاو، ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت.
دنباله‌ی نوشته