داستان کوتاه رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه ضرب المثل ، الهه رشمه
داستان کوتاه رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد
روزی روزگاری، رمالی بود که با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد ساده‌لوح، روزگار می‌گذراند. روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت که خیلی به فکر مال‌اندوزی بود. رمال از این ویژگی تاجر استفاده کرد و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه ضرب المثل ، نادرشاه افشار
داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان
نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزه‌ای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیه‌اش می‌زدود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شریک دزد و رفیق قافله

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه ضرب المثل ، الهه رشمه
داستان کوتاه شریک دزد و رفیق قافله
در روزگاران قدیم تجار و مردم برای رفت و آمد در بین شهرها از حیواناتی مانند اسب و شتر استفاده می‌کردند. سرعت کم این چهارپایان و همچنین خستگی خود مسافران باعث می‌شد تا آن‌ها مجبور باشند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه تاریخی ، داستان‌های کوتاه ضرب المثل ، هارون الرشید
داستان کوتاه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن
ماجرای کیسه‌ی خلیفه به زمان خلافت هارون‌الرشید برمی‌گردد. این خلیفه‌ی عباسی عمویی داشت به‌نام عبدالمالک که از امرا و حاکمان زمان خود بود و شخص بسیار صالحی هم محسوب می‌شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه تاریخی ، داستان‌های کوتاه ضرب المثل ، مصطفی رحماندوست ، مرزبان باوندی
داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود به‌اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همین­طور که انوشیروان و بزرگمهر پیش می‌رفتند تا به شکارگاه برسند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نه خانی آمده، نه خانی رفته

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه ضرب المثل
داستان کوتاه نه خانی آمده، نه خانی رفته
مردی، خیلی دلش می‌خواست ثروتمند بشود و مثل خان‌ها زندگی کند. اما نه پول زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. برای همین، با صرفه‌جویی زیادی زندگی می‌کرد، تا شاید پولی پس‌انداز کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دوستی خاله خرسه

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه ضرب المثل ، الهه رشمه
داستان کوتاه دوستی خاله خرسه
پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی می‌کرد. این پیرمرد از مال دنیا همه چیز داشت، ولی خیلی تنها بود،‌ چون در کودکی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه ضرب المثل ، الهه رشمه
داستان کوتاه جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟
فصل بهار بود و مورچه‌ای کوچک در تلاش برای جمع‌کردن آذوقه و خوراک روزهای سرد زمستان. در همان حال گنجشکی هم در پرواز و آوازخوانی و از شاخه‌ای بر شاخه‌ای دیگر پریدن بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فکر نان کن که خربزه آب است

۰۸ شهریور ۰۳ داستان کوتاه داستان‌های کوتاه ضرب المثل ، الهه رشمه
داستان کوتاه فکر نان کن که خربزه آب است
در روزگاران گذشته، دو کارگر ساده که کارشان ساختن آجرهای خشتی یا همان خشتمالی بود، با هم کار می‌کردند. آن دو نفر مجبور بودند هر روز از صبح تا شب به سختی کار کنند و آخر شب دستمزد کمی می‌گرفتند.
دنباله‌ی نوشته