داستان کوتاه بازی با آتش

داستان کوتاه بازی با آتش
در زمان‌های گذشته و دور گروه زیادی از میمون‌ها که تعدادشان از هزاران تن هم بیشتر بود در کوه‌های مجاور شهر بزرگی زندگی می‌کردند و رئیس ایشان میمون پیری بود که در طول عمر خود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زشت و زیبا

داستان کوتاه زشت و زیبا
در روزگاران گذشته پادشاهی بود که علاقه‌ی بسیار زیادی به شکار داشت و هر وقت فراغتی به‌دست می‌آورد با همراهی بعضی از نزدیکان و دوستان خود برای شکار و سیر و سیاحت به صحرا می‌رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه علم نیمه‌کاره

داستان کوتاه علم نیمه‌کاره
در روزگار گذشته برخی از علوم مثل حکمت و یا منطق رونق بیشتری داشتند و علاقمندان نیز به تحصیل و فراگیری آن رغبت بیشتری نشان می‌دادند. در آن دوران‌ها دانشمندی بود که آن علم را تدریس می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه موسی و مرد زیاده‌طلب

داستان کوتاه موسی و مرد زیاده‌طلب
در زمان حضرت موسی شخصی بود که بسیار زیاده‌خواه بود و دوست داشت هر آن‌چه که ندارد را به‌دست آورد و آن‌چه را که نمی‌داند، بداند و آن‌چه را که نمی‌تواند انجام دهد. این شخص که مردی ثروتمند بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد ترک و خیاط دزد

داستان کوتاه مرد ترک و خیاط دزد
در زمان‌های قدیم، در شهری از شهرهای کشورمان ایران، یکی نفر معرکه گرفته بود و از دزدی‌های عجیب صحبت می‌کرد و از تردستی‌ها و عجایب کار دزدان سخن می‌گفت تا این‌که به یک خیاط رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بوزینگان و مرغ دلسوز

داستان کوتاه بوزینگان و مرغ دلسوز
حکایت می‌کنند که در زمان‌های قدیم، تعدادی از بوزینگان در کوهی مسکن گزیده بودند و در آن‌جا امرار معاش می‌کردند تا این‌که زمستان آمد و آن‌ها همگی روزها را سپری می‌کردند ولی شب‌های آن‌جا بسیار سرد بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عبارت این نیز بگذرد، بر روی نگین انگشتر

داستان کوتاه عبارت این نیز بگذرد، بر روی نگین انگشتر
در روزگاران خیلی قدیم، در نیشابور پادشاهی بود کم حوصله و تند مزاج. او دلش می‌خواست که خوی مهربانی و عطوفت داشته باشد، ولی نمی‌توانست آن‌طور که دلش می‌خواست باشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عیار جوانمرد

داستان کوتاه عیار جوانمرد
چنین حکایت کرده‌اند که روزی در شهری بزرگ که در آن طراران و عیاران بسیار زندگی می‌کردند، مردی روزگار سپری می‌کرد که بسیار ساده و بخشنده بود. یک روز این مرد برای رفتن به حمام...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نان اینجا، آب اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟

داستان کوتاه نان اینجا، آب اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟
در روزگاران قدیم، مرد جوانی بود که به‌دنبال کار می‌گشت و چند روزی را در کارگاه آهنگری کار کرد. سپس با خود گفت: من نمی‌توانم روزانه این همه وقت دم کوره‌ی سوزان کار کنم و به فولاد گداخته پتک بکوبم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ

داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ
در روزگاری دور، دو دوست به قصد شکار کبک به کوهستان رفتند. این دو سال‌ها بود با هم به شکار می‌رفتند. هر دوی آن‌ها فقط یک تفنگ داشتند. هر کدام با آن تفنگ کبکی شکار می‌کردند و به خانه برمی‌گشتند.
دنباله‌ی نوشته