داستان کوتاه برای شروع هرگز دیر نیست

داستان کوتاه برای شروع هرگز دیر نیست
جیم کری بازیگر برجسته‌ی سینما، در شروع کارش با مشکلات مختلفی روبه‌رو شد. او می‌گوید: وقتی احساس کرد که می‌خواهد از رویایش دست بکشد، به یاد رادنی دنجر فیلد افتاد که قبل از رسیدن...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نشان شجاعت

داستان کوتاه نشان شجاعت
شخصی به بیماری لاعلاجی مبتلا شده بود. خودش می‌دانست که به آخر خط رسیده است؛ بنابراین داوطلبانه عازم جبهه شد. تمام آرزویش این بود که شجاعانه در جنگ کشته شود. او با تمام هوشیاری و جسورانه می‌جنگید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سنگ مفت، گنجشک مفت

داستان کوتاه سنگ مفت، گنجشک مفت
در گذشته‌های دور، زن و شوهری سالیان سال در کنار هم زندگی می‌کردند تا پیر شدند. بچه‌های آن‌ها ازدواج کرده و از پیش آن‌ها رفته بودند و به همین دلیل آن دو کاملا تنها بودند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چو فردا شود، فکر فردا کنیم

داستان کوتاه چو فردا شود، فکر فردا کنیم
برخلاف خیلی‌ها که برای این ضرب المثل معنای منفی ذکر می‌کنند و اعتقاد دارند که این ضرب المثل چون معنای دوراندیشی نمی‌دهد، یک ضرب المثل منفی است، در فرهنگ عامه این ضرب المثل اصلا معنای منفی ندارد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مهربانی و محبت

داستان کوتاه مهربانی و محبت
«جان» و همسرش «جنی» در محله‌ای فقیرنشین زندگی می‌کردند. جان در اداره‌ی راه‌آهن تعمیرکار بود و کار سخت و خسته کننده‌ای داشت. جنی هم در یک گل‌فروشی کارهای متفرقه انجام می‌داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مفرداتش خوب است، ولی مرده‌شوی ترکیبش را ببرد

داستان کوتاه مفرداتش خوب است، ولی مرده‌شوی ترکیبش را ببرد
«حاجی محمد ابراهیم کرباسی کاخکی» که بعضی از نویسندگان حرف «ر» را تبدیل به «لام» کرده، وی را کلباسی گفته‌اند، از بزرگ‌ترین علما و زهاد قرن دوازدهم هجری است که در زهد و تقوی و احتیاط معروفیت تمام داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه به هزار و یک دلیل

داستان کوتاه به هزار و یک دلیل
روزی بود، روزگاری بود. در آن روزگار، توی همه‌ی خانه‌ها ساعت و رادیو و تلویزیون نبود که مردم هر وقت دل‌شان خواست، بفهمند ساعت چند است. ماه رمضان که می‌شد، نبودن ساعت و رادیو و تلویزیون بیشتر معلوم می‌شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم

داستان کوتاه قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم
آورده‌اند که در زمان‌های دور، مرد بسیار پولداری زندگی می‌کرد. او پسری به شدت خوشگذران و ولخرج داشت و همیشه در حال پند دادن به فرزندش بود و او را از همنشینی با دوستان بدکردار و سودجو منع می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته