حکایت شده که در گذشته خانوادهای زندگی میکردند که یک پسر داشتند. پدر و مادر این پسر، به او خیلی اهمیت میدادند و او را دوست داشتند. یکی از غذاهای مورد علاقهی این پسر نوجوان، نیمرو بود.
آوردهاند که در زمانهای قدیم، کشتیگیر پیری زندگی میکرد که در فن کشتیگیری نامآور و بینظیر بود. هیج کشتیگیری را یارای مقاومت در برابر او نبود. پشت پهلوانهای نامدار زیادی را بر خاک نشانده بود.
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دورهگردی به گوشم رسید. آقا این بسته نون چند؟ فروشنده با بیحوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن. پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟
یکی از بهترین و قابل توجهترین کشتیهای غلامرضا تختی با پتکوف سیراکف قهرمان نامدار بلغارستانی بود. هر دو به دور نهایی رسیده بودند. شگرد سیراکف فن بارانداز سریع بسیار فنی بود.
چوپانی تعریف میکرد: سالها پیش من و چوپان دیگری بهنام فتحاله که همسن پدر من بود، گلهی روستا را به چرا میبردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانهی آبی بود، بین دو ده از سالیان دور...
من از دور ریختن غذا بدم میآید، برای همین کلی ظرف کوچک و بزرگ دردار دارم که حتی غذاهای اندک باقیمانده را با حوصله توی یخچال میگذارم. دور ریختن غذا را دوست ندارم...
مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشتهای پرسید. فرشته به او گفت: بیا تا جهنم را به تو نشان دهم. سپس هر دو با هم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند.
دو دوست در ایستگاه راهآهن نیکولایوسکایا به هم رسیدند: یکی مردی چاق و دیگری مردی لاغر. از لبهای چرب مرد چاق که مثل گیلاسهای رسیده برق میزد، پیدا بود که بهتازگی در رستوران ایستگاه...
روزی مرحوم آخوند کاشی در مدرسهی صدر اصفهان مشغول وضو گرفتن بودند، شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد. با توجه به اینکه مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو میگرفت...
در زمان ناصرالدین شاه به فرمان او منطقهای وسیع و سرسبز در باغ بزرگی خارج از محدودهی شهر تهران، برای نگهداری حیوانات وحشی درست شده بود که ساکنان آن روز شهر تهران، برای تماشای حیوانات...