داستان کوتاه تخم مرغ دزد، شتر دزد می‌شود

داستان کوتاه تخم مرغ دزد، شتر دزد می‌شود
حکایت شده که در گذشته خانواده‌ای زندگی می‌کردند که یک پسر داشتند. پدر و مادر این پسر، به او خیلی اهمیت می‌دادند و او را دوست داشتند. یکی از غذاهای مورد علاقه‌ی این پسر نوجوان، نیمرو بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دوست را چندان قوت مده که اگر روزی دشمن شود، بر تو دست یابد

داستان کوتاه دوست را چندان قوت مده که اگر روزی دشمن شود، بر تو دست یابد
آورده‌اند که در زمان‌های قدیم، کشتی‌گیر پیری زندگی می‌کرد که در فن کشتی‌گیری نام‌آور و بی‌نظیر بود. هیج کشتی‌گیری را یارای مقاومت در برابر او نبود. پشت پهلوان‌های نام‌دار زیادی را بر خاک نشانده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرام و معرفت

داستان کوتاه مرام و معرفت
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره‌گردی به گوشم رسید. آقا این بسته نون چند؟ فروشنده با بی‌حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن. پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمی‌شه کمتر حساب کنی؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کار درست را انجام بدهیم

داستان کوتاه کار درست را انجام بدهیم
یکی از بهترین و قابل توجه‌ترین کشتی‌های غلامرضا تختی با پتکوف سیراکف قهرمان نامدار بلغارستانی بود. هر دو به دور نهایی رسیده بودند. شگرد سیراکف فن بارانداز سریع بسیار فنی بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر مردی بزنش

داستان کوتاه اگر مردی بزنش
چوپانی تعریف می‌کرد: سال‌ها پیش من و چوپان دیگری به‌نام فتح‌اله که همسن پدر من بود، گله‌ی روستا را به چرا می‌بردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانه‌ی آبی بود، بین دو ده از سالیان دور...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دور ریختن غذا

داستان کوتاه دور ریختن غذا
من از دور ریختن غذا بدم می‌آید، برای همین کلی ظرف کوچک و بزرگ دردار دارم که حتی غذاهای اندک باقی‌مانده را با حوصله توی یخچال می‌گذارم. دور ریختن غذا را دوست ندارم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چاق و لاغر

داستان کوتاه چاق و لاغر
دو دوست در ایستگاه راه‌آهن نیکولایوسکایا به هم رسیدند: یکی مردی چاق و دیگری مردی لاغر. از لب‌های چرب مرد چاق که مثل گیلاس‌های رسیده برق می‌زد، پیدا بود که به‌تازگی در رستوران ایستگاه...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من یاغی نیستم

داستان کوتاه من یاغی نیستم
روزی مرحوم آخوند کاشی در مدرسه‌ی صدر اصفهان مشغول وضو گرفتن بودند، شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد. با توجه به این‌که مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو می‌گرفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیر مجمع الوحوش ناصری

داستان کوتاه شیر مجمع الوحوش ناصری
در زمان ناصرالدین شاه به فرمان او منطقه‌ای وسیع و سرسبز در باغ بزرگی خارج از محدوده‌ی شهر تهران، برای نگهداری حیوانات وحشی درست شده بود که ساکنان آن روز شهر تهران، برای تماشای حیوانات...
دنباله‌ی نوشته