داستان کوتاه اگر بشود، چه شود

داستان کوتاه اگر بشود، چه شود
روزی، ملانصرالدین به شهری ساحلی سفر کرد. ملا که تا آن موقع دریا را ندیده بود، وقتی به کنار دریا رسید، خیلی تعجب کرد و از دیدن این همه آب، که انتهایش معلوم نبود و تا چشم قادر به دیدن بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی‌ماند

داستان کوتاه تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی‌ماند
در جنگلی سرسبز کلاغ جوانی زندگی می‌کرد که به زیبایی‌های نداشته‌اش خیلی افتخار می‌کرد. او زیباترین پرها، پاها و منقار در میان پرندگان را از آن خود می‌دانست. کلاغ مغرور چند روزی غذا نخورده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تا کور شود هر آن‌که نتواند دید

داستان کوتاه تا کور شود هر آن‌که نتواند دید
در زمان‌های دور و کنار برکه‌ای زیبا، تعدادی از حیوانات زندگی می‌کردند. این حیوانات غذای خود را هم از این برکه تهیه می‌کردند. از جمله حیوانات این برکه چند مرغابی و لاکپشت هم بودند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تب کرد و مرد

داستان کوتاه تب کرد و مرد
در روزگاران گذشته، مردی صاحب پسری شد. این مرد تمام تلاش خود را کرد تا با بهترین شیوه فرزندش را تربیت کند. زمانی که پسرش به سن جوانی رسید جوانی مودب، خوش‌سیما و بسیار مهربان بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تفرقه بینداز و حکومت کن

داستان کوتاه تفرقه بینداز و حکومت کن
در روزگاران قدیم، باغبانی یک سال برای درخت‌های انارش زحمت کشید، به موقع به آن‌ها آب داد و به موقع کود مناسب پای درختان ریخت تا این‌که در نهایت میوه‌های خوب و سالمی برداشت کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تیری در تاریکی انداختن

داستان کوتاه تیری در تاریکی انداختن
در زمان‌های قدیم و در دوره‌ای که یکی از مهم‌ترین وسایل جنگی که افراد می‌توانستند به کمک آن از خود دفاع کنند شمشیر بود، اگر جنگ به شکلی بود که رودررو انجام نمی‌شد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جوجه را آخر پاییز می‌شمرند

داستان کوتاه جوجه را آخر پاییز می‌شمرند
در روزگاران گذشته، مرد کشاورزی کنار جالیزی یک نهال جوان چنار کاشت. مرد کشاورز هر فصل، سبزی یا میوه‌ای در این جالیز می‌کاشت و بعد از چند ماه محصول آن به‌دست می‌آمد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چهار دیواری اختیاری

داستان کوتاه چهار دیواری اختیاری
دوره‌ی پادشاهی شاه عباس صفوی، یکی از شکوفاترین دوران رشد و توسعه ایران بوده. یکی از عادت‌های شاه عباس این بود که هر چند وقت یک‌بار با لباس مردم عادی و بی‌سروصدا صورتش را می‌پوشاند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چیزی که عوض داره گله نداره

داستان کوتاه چیزی که عوض داره گله نداره
روزی، ملانصرالدین بعد از یک روز سخت کار کردن در زمین کشاورزی به خانه آمده بود و چون خیلی خسته بود، خواست استراحت کند. ملا تازه خوابش برده بود که یکی شروع به کوبیدن درب خانه‌اش کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حاجی ما هم شریکیم

داستان کوتاه حاجی ما هم شریکیم
در زمان‌های گذشته، کاروان‌هایی که برای حج به مکه و مدینه می‌رفتند، به‌جز خطر راهزن‌ها با گروهی مردم آزار نیز روبه‌رو بودند که مشکلاتی را در طول اقامت آن‌ها در خانه‌ی خدا ایجاد می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته