داستان کوتاه وعده‌ی سر خرمن دادن

داستان کوتاه وعده‌ی سر خرمن دادن
می‌گویند روزی خان یک آبادی به خانه‌ی کدخدا می‌رود. ساززن آبادی پیش خان می‌آید و یک پنجه‌ی عالی ساز می‌زند. خان که خوشش آمده بود، وعده می‌دهد، سر خرمن که شد، یک خروار گندم به ساززن بدهد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تر و خشک با هم سوختن

داستان کوتاه تر و خشک با هم سوختن
در کتاب امثال و حکم این‌طور آمده است که گماشتگان سلطان سنجر سلجوقی بر قبایل و طوایف غُز ظلم و ستم زیاد می‌کردند تا غُزها به‌ناچار شورش کرده در جنگ سختی سنجر را شکست دادند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بادنجان دور قاب چین

داستان کوتاه بادنجان دور قاب چین
در زمان ناصرالدین شاه رسم بوده که در روزی مشخص، وزرا، امرا و رجال کشور دور هم جمع می‌شدند. آن‌ها که هیچ اطلاعی از آشپزی نداشتند در این روز، دو وظیفه‌ی مهم بر عهده‌ی‌شان بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بیله دیگ، بیله چغندر

داستان کوتاه بیله دیگ، بیله چغندر
روزی دو نفر که با هم هیچ دوستی و آشنایی نداشتند، با یکدیگر همسفر شدند. راه بسیار طولانی بود. آن‌ها به هم گفتند برای این‌که راه به‌نظرمان کوتاه بیاید، بهتر است با هم حرف بزنیم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دزدیدن و دزدیده شدن (شهری بود که مردم آن دزد بودند)

داستان کوتاه دزدیدن و دزدیده شدن (شهری بود که مردم آن دزد بودند)
شهری بود که همه‌ی اهالی آن دزد بودند. شب‌ها پس از صرف شام، هر کس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمی‌داشت و از خانه بیرون می‌زد؛ برای دستبرد زدن به خانه‌ی یک همسایه.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد خوشبخت

داستان کوتاه مرد خوشبخت
پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند». تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می‌شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک نتوانستند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قایق نجات

داستان کوتاه قایق نجات
معلم برای شاگردانش داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل می‌کرد. کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج از مسافران این کشتی بودند که موفق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه برای ۲۵ دلار متشکرم

داستان کوتاه برای ۲۵ دلار متشکرم
یک باور را وارد شغل اولم کردم که مطمئنا مرا به دردسر می‌انداخت: همه باید مرا دوست داشته باشند. البته این باور دو اشتباه داشت؛ یک «همه» و دیگری «همیشه». وقتی شروع به فروشندگی کردم...
دنباله‌ی نوشته