داستان کوتاه دروغ مصلحت‌آمیز بهتر از راست فتنه‌انگیز

داستان کوتاه دروغ مصلحت‌آمیز بهتر از راست فتنه‌انگیز
در روزگاری، مرد تاجری بود که با کشتی اجناسی را از کشوری به کشور دیگر می‌برد و با این خریدوفروش سود زیادی به دست می‌آورد و ثروت قابل توجهی جمع‌آوری می‌کرد. پول‌دار شدن این مرد که...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دشمن دانا به از نادان دوست

داستان کوتاه دشمن دانا به از نادان دوست
در زمان‌های گذشته، پادشاهی در شهری حکومت می‌کرد که بسیار رئوف و مهربان بود. پادشاه به ضعیفان کمک می‌کرد و جلوی زورگویی ثروتمندان زورگو را می‌گرفت. این پادشاه به‌خاطر رفتار منحصر به فردش...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دوستی با مردم دانا نکوست

داستان کوتاه دوستی با مردم دانا نکوست
روزی روزگاری، مرد دانایی از منطقه‌ی آبادی که پر از درختان میوه بود می‌‌گذشت. ناگهان چشمه‌ی آبی را دید که از آن رودی روان شده بود. مرد که خیلی خسته بود، هوس کرد برود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کلاغ هوشمند

داستان کوتاه کلاغ هوشمند
روایت کرده‌اند که در زمان‌های بسیار دور در نزدیکی‌های شهری بزرگ، کوهی بود بسیار بلند که بر روی آن کوه صدها درخت تنومند و بزرگ و پرشاخ و برگ روییده بود و بر روی یکی از درختان...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان عیاران

داستان کوتاه امتحان عیاران
روایت کرده‌اند که در زمانی نه چندان دور و در شهری کوچک عده‌ای از عیاران جوانمرد نشسته بودند و مشغول صحبت با یکدیگر بودند که مردی را دیدند که وارد آن مکانی که آن‌ها بودند شد و سلام کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرزن فقیر

داستان کوتاه پیرزن فقیر
در روزگاران گذشته، پیرزن فقیری بود که از مال دنیا فقط یک خانه‌ی مخروبه داشت و با فقر و فلاکت روزگار می‌گذرانید و تنها کاری که از دستش برمی‌آمد، این بود که روزها را در جلوی در خانه‌اش می‌نشست...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد وام‌دار و خواجه‌ی بخشنده

داستان کوتاه مرد وام‌دار و خواجه‌ی بخشنده
در روزگارانی نه چندان دور، مردی زندگی می‌کرد که برای امرار معاش و گذران زندگی و خرج خود و زن و فرزندانش بسیار قرض کرده بود و به همین جهت به افراد زیادی بدهکار بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دزد و ساس

داستان کوتاه دزد و ساس
روزی یک دزد می‌خواست که به خانه‌ی یک فرد ثروتمند دستبرد بزند و تمام اموال او را بدزدد. او در فکرش نقشه‌ها می‌کشید و حیله‌ها به‌کار می‌برد و با نیرنگ‌ها و حقه‌ها می‌خواست تا به مراد دل خویش برسد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چهل طوطی

داستان کوتاه چهل طوطی
در مملکت هند تاجری بود که او را خواجه خداداد نام بود و او را دولت (دارایی) فراوان بود و زن نداشت. هر چه او را تکلیف زن می‌نمودند، قبول نمی‌کرد. روزی پیرزالی نزد او آمد و گفت: ای خواجه چرا تو زن نمی‌گیری؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد مسافر و جواهرفروش

داستان کوتاه مرد مسافر و جواهرفروش
در روزگاران گذشته در یکی از شهرها چند نفر شکارچی به شکار کردن حیوانات جنگلی و صحرایی مشغول بودند و بدین طریق روزگار خود را می‌گذراندند. آن‌ها بعضی از حیوانات را به‌خاطر گوشت‌شان صید می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته