داستانکهای موقع اذان ظهر بود، كمربند، منتظر اتوبوس، اسکندر مقدونی و سرباز، لالایی آرامبخش، میرم خونهی بابام، ناپلئون بناپارت و مادر سرباز، کسری و خوانسالار و...
داستانکهای دست خدا، تاریکی چشم دل، دسته کلید، امام محمد غزالی و دزدها، مادر دروغگو، دکتر و خانم، پیرمرد، وبا و حماقت، دو شکارچی و همه بهدنبال یک لقمه نان
زمانی که ابوعلی سینا از همدان از علاء الدوله گریخت و به بغداد رسید، در کنار شط مردکی بود که آن هنگام شلوغ بود و ادویه میفروخت و دعوی طبیبی میکرد. ابوعلی زمانی آنجا توقف کرد.
دو برادر بهنام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپهی کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه، گندم دیم میکاشتند. اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت.
اولین روضهخوانی که روضهی دورهای را در تهران مرسوم کرد آقانور بود. مردم میگفتند نور از آقا میبارد! به همین جهت به آقانور شهرت داشت. هیچکس نام واقعی او را نمیدانست.
داستانکهای حسرت، بوی شراب، شرایط استخدام، ایرانیان را به کشتن دهم، تحمل گرسنگی، دكتر و خبر مرگ، همه چیز مثل روز روشنه، زندگی خوش سیاستمدار، شکار پلنگ و جای پای حضرت
روزی روزگاری بازی بسیار زیبا با بالهای خوشرنگ در کاخ پادشاهی زندگی میکرد. یک روز پادشاه در حالی که باز زیبا بر روی بازوانش نشسته بود، از قصر خارج شد.