معلم برای شاگردانش داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل میکرد. کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج از مسافران این کشتی بودند که موفق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند.
یک باور را وارد شغل اولم کردم که مطمئنا مرا به دردسر میانداخت: همه باید مرا دوست داشته باشند. البته این باور دو اشتباه داشت؛ یک «همه» و دیگری «همیشه». وقتی شروع به فروشندگی کردم...
چارلز پلوم، یکی از خلبانان نیروی دریایی بود. پس از هفتاد و پنج ماموریت جنگی، هواپیمای او مورد اصابت یک موشک زمین به هوا قرار گرفت. پلوم بیرون پرید و به اسارت دشمن درآمد.
در سال ۱۸۹۸ میلادی تیراندازی با توپهای دریایی بسیار ناکارآمد و بدنام بود. گزارش یک بررسی نشان میدهد که از ۹۵۰۰ شلیک تنها ۱۲۱ گلوله به هدف میخورد! (کمی بیش از یک درصد از شلیکها!)
هیزمشکن تنومند، اما بدخلقی در نزدیکی دهکدهی شیوانا زندگی میکرد. هیزمشکن بسیار قوی بود و میتوانست در کمتر از یک هفته یکصد تنهی تراشیدهی درخت قطور را تهیه و تحویل دهد.
لنگان لنگان داشتم تو خیابون راه میرفتم که یه خانم زیبا و شیکپوش بهم نزدیک شد ازم پرسید: شما آقای نصیری هستید؟! گفتم: بله... گفت: من شاگرد شما بودم، دبیرستان توحید، یادتون میاد؟!
در سفر اخیرم به ایران، برای پیگیری گواهینامهام رفته بودم پلیس +۱۰. پروندهام یک تمبر ۱۰۰۰ تومانی کم داشت تا کامل شود. اما کارت بانکیام مبلغ ۱۰۰۰ تومان را نمیکشید و امکان پرداخت نقدی هم وجود نداشت.
تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یکونیم کیلو سبزی خوردن. همسرم آمد، بدو بدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزیها را دیدم، یکونیم کیلو نبود!
در اون سالها ژاندارمها میرفتن روستاها سرباز بگیری. من رو گرفتن بردند به سربازخونهای در مشهد. هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که خیلی دلم برای خانوادهام تنگ شد. اما مرخصی ندادن.
بعد از اینکه رئیس جمهور شدم، از محافظانم خواستم در شهر قدم بزنیم. بعد از پیادهروی برای صرف ناهار به رستوران رفتیم. در یکی از رستورانهای مرکزی نشسته بودیم.