داستان کوتاه آخرین برگ

داستان کوتاه آخرین برگ
در غرب میدان «واشینگتن اسکویر» در نیویورک، محله‌یی هست که کوچه‌های باریک و پیچاپیچ آن به‌طرز عجیبی همدیگر را قطع می‌کنند و هر تازه‌واردی را گیج و سرگردان می‌سازد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پس از بیست سال

داستان کوتاه پس از بیست سال
گام‌های سنگین و آهسته‌ی پاسبان در خیابان، شب طنین‌انداز بود. اگرچه هنوز خیلی دیر هنگام نبود و تا انتهای شب ده دقیقه‌ای باقی بود، اما تقریبا احدی در خیابان دیده نمی‌شد. بادی آواره و سرد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

داستان کوتاه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
بهلول شبی در خانه‌اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود که قاصدی از راه رسید. قاصد پیام قاضی را به او آورده بود. قاضی می‌خواست بهلول آن شب شام، مهمانش باشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شغال خر سوار

داستان کوتاه شغال خر سوار
حکایت می‌کنند که شغالی در کنار باغی لانه‌ای داشت و هر روز از سوراخ باغی که مجاور به لانه‌اش بود، وارد آن می‌شد و از میوه‌های باغ سیر می‌خورد، ضمن این‌که مقدار زیادی از آن میوه‌ها را هم ضایع می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بازی با آتش

داستان کوتاه بازی با آتش
در زمان‌های گذشته و دور گروه زیادی از میمون‌ها که تعدادشان از هزاران تن هم بیشتر بود در کوه‌های مجاور شهر بزرگی زندگی می‌کردند و رئیس ایشان میمون پیری بود که در طول عمر خود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زشت و زیبا

داستان کوتاه زشت و زیبا
در روزگاران گذشته پادشاهی بود که علاقه‌ی بسیار زیادی به شکار داشت و هر وقت فراغتی به‌دست می‌آورد با همراهی بعضی از نزدیکان و دوستان خود برای شکار و سیر و سیاحت به صحرا می‌رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه علم نیمه‌کاره

داستان کوتاه علم نیمه‌کاره
در روزگار گذشته برخی از علوم مثل حکمت و یا منطق رونق بیشتری داشتند و علاقمندان نیز به تحصیل و فراگیری آن رغبت بیشتری نشان می‌دادند. در آن دوران‌ها دانشمندی بود که آن علم را تدریس می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه موسی و مرد زیاده‌طلب

داستان کوتاه موسی و مرد زیاده‌طلب
در زمان حضرت موسی شخصی بود که بسیار زیاده‌خواه بود و دوست داشت هر آن‌چه که ندارد را به‌دست آورد و آن‌چه را که نمی‌داند، بداند و آن‌چه را که نمی‌تواند انجام دهد. این شخص که مردی ثروتمند بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد ترک و خیاط دزد

داستان کوتاه مرد ترک و خیاط دزد
در زمان‌های قدیم، در شهری از شهرهای کشورمان ایران، یکی نفر معرکه گرفته بود و از دزدی‌های عجیب صحبت می‌کرد و از تردستی‌ها و عجایب کار دزدان سخن می‌گفت تا این‌که به یک خیاط رسید.
دنباله‌ی نوشته